تنبـــــــور

تنبـــــــور

_ واژه‌ای که به زبان میآید ، از آغاز واژه نیست بلکه حاصل انگیزه‌ای درونی ست که متناظر با خلق‌و‌‌خوی فرد، او را به بیان واژه وامیدارد.
(فضای خالی، پیتر بروک)

_اگه فک میکنی منُ میشناسی ، لطفا این وبلاگ رو نخون .

_معمولا هروقت شاکی‌ام به این فکر میکنم که چه خوبه یه پست جدید بنویسم=!

_te.me/peidahshodeh

منوی بلاگ

۳ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

سدهرتها با خستگی گفت:(شاید من هم مثل تو باشم ، تو نیز نمیتوانی کسی را دوست داشته باشی وگرنه چگونه میتوانستی عشق را چون هنری مورد آزمایش قرار دهی؟شاید مردمی چون ما نتوانند دوست داشته باشند . مردم عادی قادر به دوست داشتن اند و این راز زندگی آنهاست.)

+سیذارتا،هرمان هسه

 

نمیدونم جمله ی بالا چی میگه تو سرم هی. هر لحظه عشقُ میبینی و نمیبینی. 

نمیدونم مردم چطوری‌ن . دقیقا چی باعث میشه قادر به دوست داشتن نباشی. شایدم باید بپرسی چی باعث میشه قادر به دوس داشتن باشی.

ب.ن: جدیدا نمیتونم موضوعاتو توی ذهنم طبقه‌بندی کنم . و یادم نمیاد دفعه قبل خودم رو با چی آروم میکردم .

بدیش میدونی چیه؟ اینه که اولیس هیچوقت به خونه برنمیگرده .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۰ ، ۱۶:۳۰
تنبور

دوست عزیزم ، خیلی وقت است که نیستی و من حرف زدن با تو را دوست دارم. امروز توی اتوبوس خط واحد یکهو خیلی احساس کردم که خیلی جزء کوچکی هستم. دوست عزیزم خیلی خسته شده ام امروز . دوست عزیزم ، دوست عزیزم، دوست عزیزم ، دوست عزیزم ، دوست عزیزم ، دوست عزیزم ...

نمیتونم بگم چقدر آرزو میکنم جوابی ازت بشنوم . و نمیدونی چقدر منتظرم. دوست عزیزم همیشه میخواستم کسی باشم که تو دوسش داری. دوست دارم بگویم که رویایم را میخواهم.و مردن آرزو خیلی سخت است. و دوست دارم بگویم که نمرده . 

امشب را به خاطر خیلی چیزها گریه کردم. و آناتمای عزیزم ، همیشه با تو از ته دل زار میشه زد. من توی هر آهنگ تو انگار اون حس لحظه های خوبی که داشتم رو فریز کردم. 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۳۸
تنبور

هشدار : این یک پستِ اعصاب خُرد کن است :/ 

من خیلی وقت است که دیگر اخبار را دنبال نمیکنم. و هیچوقت از اینستاگرام خوشم نیامده.چون شلوغی اش یکجوری دل آدم را به هم میزند.ممکن است سالی یکبار بروم و در گوگل پیجم را سرچ کنم و ببینم مردمی که حتی یکنفرشان را هم نمیشناسم چه چیزی برای ارائه به آدم دارند. سرشب یکی از همین زمانها بود و اولین پستی که دیدم پست پیج آرش شایسته بود که تصویرسازی هایش را میگذارد آنجا و من همه ی کارهایش را حوصله ام اجازه نداده ببینم ولی از همانهایی که دیده بودم خوشم آمده بود و چیزی که کشیده بود باعث شد فکر کنم که لابد باز هم یکی زده دختری که بهش مربوط است را کشته/: خب راستش اصلا نمیخواستم بروم و بدانم دقیقا چه شده و فکر کردم که خب آخرش را میدانم دیگر.این هم مثل بقیه ست و فقط اسمها عوض شده و چیز جدیدی نیست و من خسته ام از این جهنم زندگی انسانی/: ولی خواهرم در همین لحظه که داشت تستهای زیست شناسی اش را تمام میکرد ازم پرسید که ماجرای اون دختر 17 ساله را شنیده ام یا نه و من گفتم که نه ولی الان یکچیزهایی دارم میشنوم از اینستاگرام /: و آزی که اولش بیخیال توضیح شده بود تعریف کرد که چه چیز وحشتناکی بود داستان. و پیدا کردن داستان روایت شده در اینترنت هم که کاری ندارد و چیزی که منتشر شده داستان خیلی هولناکِ جنایت‌وارِ غم‌انگیزی ست که هیچ مظلوم و بیگناهی ندارد.و من نمیتوانم جلوی پرسیدن این سوال را در ذهنم بگیرم که دیوانه شدن و به جنون رساندن کسی چطور ممکن است کمتر از بریدن سرآدمی دیگر اهمیت داشته باشد. من از این ماجرا بیزارم. وسلول به سلول مغزم آرزو میکند که کاش این جنایت وجود نداشت. من نمیخواهم به کسی حق دهم. در واقع حرف من این است که چرا در چنین وضعیتی آدمهای دیگر میخواهند به کسی حق بدهند. و بگویند که فلانی مقصر است . پدر مادر مقصر ست یا اون یکی یا هرچه. و من نمیدانم چرا باید بیاید کسی در یک رسانه ای مثل بی‌بی‌سی به فرایند قربانی بودن یک آدم 17ساله که زندگیش را نزدیکترین کسانش له کرده اند بپردازد و به قربانی بودن ذهن مسموم مرد کند‌ذهنِ جنون‌زده‌ای  که تصمیم گرفته برای اینکه دارد زیر نیشخند و تمسخر دیگران له میشود و هرروز یک نفر از سر دیگر دنیا عمدا عصبانیش میکند، سر زنش را در خیابان جلوی چشم کودک و بزرگسال بگرداند، نپردازد. در حالی که میخندد. این آدم به نظر نمیرسد حالش دست خودش باشد ، به نظر نمیرسد که این رضایت و لبخند یک آدم سالم باشد . به نظر میرسد فردی دیوانه شده ، به جنون رسیده باشد و هیچکس نیست که این را ببیند. من نمیخواهم به هیچ احدی حق دهم ، ولی همانقدر که مردم به قول خودشان ناموس‌کشی را نکوهش میکنند و مدعی هستند که میخواهند این موضوع را از جهانشان پاک کنند به این موضوع هم اهمیت دهند که چرا باید آدمی این کار را بکند. چه اتفاقی افتاده که یه آدم به آنجا رسیده . و فکر میکنم همه ی آدمها نقطه ضعفهایی دارند که میتوانند با آن به یک شیطان تمام عیار تبدیل شوند و اینطور یکطرفه درمورد کسی به داوری نشستن احمقانه و سطحی‌نگرانه س که پیام اشتباه را به ملت میدهد. و من نمیدانم که چرا این باسوادها بهشان برنمیخورد که همچین چیزی بیخ گوششان دارد اتفاق میافتد. آنها که عمرشان را صرف پرداختن به علوم انسانی و چیزهای مربوطه کردند از وجود این قضیه بیخ گوششان که چندماهی یکبار مثل زهرمار زندگی آدم را میبلعد ، باید حس خودکشی بهشان دست دهد نه حس مهاجرت . چون نشان بی‌عرضگی و اتلاف وقتشان است وجود این ماجراها. و من باز هم نمیدانم چرا رسانه‌ها یکجوری هستند که آدم حس میکند اینها چقدر بیشرف اند. چون کارهایشان فرصت طلبی برای ربط دادن هر چیزی به دین و اعتقادی ست که ازش متنفرند و بغض کینه‌شان انگار دم به دقیقه سر هر ماجرایی سرریز میشود روی آدم. شاید اگر در سیستم لاییک سکولار هر کوفتیِِ مورد نظر شما هم یک نفر توسط افراد جامعه اش سرهمین مسیله  احساس حقارت میکرد تصمیم میگرفت خودش را بکشد دیگری را هم. این قضیه را باید سیلی زد به صورت مردمی که پر از رذیلت‌اند.شاید این خود ما هستیم که خودمان را سلاخی میکنیم. نه اینکه بگویی آخی دخترک بیچاره و فلان و فلان . البته که بیچاره ست . البته که قربانی ست . البته که سرنوشتش زخم شلاقی به تن هر آدمی از همین فرهنگ است. ولی این فقط همه ی ماجرا نیست.و من نمیدانم چرا باید این تصویر فقط یک شیطان داشته باشد . هر دوی این دونفر شیطانین .تصویر مورد نظر :/

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۰۰ ، ۰۳:۱۶
تنبور