تنبـــــــور

تنبـــــــور

_ واژه‌ای که به زبان میآید ، از آغاز واژه نیست بلکه حاصل انگیزه‌ای درونی ست که متناظر با خلق‌و‌‌خوی فرد، او را به بیان واژه وامیدارد.
(فضای خالی، پیتر بروک)

_اگه فک میکنی منُ میشناسی ، لطفا این وبلاگ رو نخون .

_معمولا هروقت شاکی‌ام به این فکر میکنم که چه خوبه یه پست جدید بنویسم=!

_te.me/peidahshodeh

منوی بلاگ

۳ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

:|

واو! ...عجب هفته ای! ... چقدر امسال اتفاقای شوکه کننده میوفته !!

خب درس کم خوندم :/ و برا خودم داشتم زر زر میکردم . میدونید اینکه آدم نمیتونه و نباید با یکی که میخواد ارتباط داشته باشه ، توی بعضی موقعیتا خیلی وقت آدم رو هدر میده . و آرزو میکردم همیشه که کاش میتونستم بهش فک نکنم و کار خودمُ کنم بدون یاداوری اینکه چرا مجبورم از یه سری چیزا بگذرم. و یا این موضوع که تو نسبت به بعضی ادما به خاطر اینکه خیلی دوسشون داری خیلی اسیب پذیری و گاهی ازشون احترام انتظار داری . هرچند که دوس داری بهشون حق بدی و سن و موقعیتشون رو در نظر بگیری. 

ولی خیلی زیاد و جدی به این فکر میکنم که برم یه نقطه ی دیگه ای زندگی کنم . و فک میکنم که این فرصت رو تحصیلات به هر ادمی با هر وضعیت اقتصادی ای داده . دوس دارم خانوادم ازینجا برن.

خلاصه مثل اینکه زندگی بین ادمای بالغ ، چیز خیلی ترسناک و تاریکیه:/

 به قول بهمن محصص:بیهوده است آینده ای پر از فرشته با پودر صورتی رنگ وعده دهیم.چرا که بچه ای که پدر یا پایش را در اثر بمب باهوش (هسته ای) از دست داده ،نمیتواند و نباید فراموش کند .تخم نفرت که پاشیده شد ، خواهد رویید.

 

خیلی این رو میشنوم که میگن چرا ما باید توی ایران به دنیا بیایم . راستش من امشب خداروشکر میکنم که چند کیلومتر اونور تر ، توی عراق به دنیا نیومدم .جایی که دوتا کشور دیگه مشغول بمبارون خونه ی منن.

(میدونم این جمله رو ممکنه بد برداشت کنید، ولی خب اینکارو نکنید چون محتمله که یه ادم معمولی که دوس داره بره دانشگاه  الان اونجا این حرف دلش باشه.)

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۸ ، ۲۲:۴۶
تنبور

از اینکه هر هفته بگم درس خوندم یا نه خسته شدم :/ .هفته ی خیلی متنوعی بود :/ .برای ادمِ هیکی کیموری ای مثل من :/ خیلی چیزای سورپرایزی داشت:/ .البته من از هیکی کیموری بودن کاملا متنفرم و خب این زندگی شبه سالمندی رو اصلا دوس ندارم و این یه شرایط کاملا خودخواسته :/ و در عین حال کاملا تحمیلیه:// خب ا درس بگذریم :/ 

حس و حال کوبریک دیدن نبود و به جاش یه انیمه ی سینمایی دیدم :/ به اسم Genocidal Organ (به ژاپنی:Gyakusatsu kikan) 

که به شخصه برای من که اولا جهان سومیم و دوما دقیقا تو خاور میانه زندگی میکنم خیلی جذاب بودش:/ و همینطور تو یه کشور ضد امریکایی :///( ولی توجه کردین ایران در عین حال که ضدامریکاییه خیلی عاشق امریکا هم هستن مردمش ؟://) در واقع یه داستانی بود درمورد ما . مردمی که تو جهان سوم بین فقر و جنگ زندگی میکنن. و همینطور درمورد جهان اول که مردمی ان که توی صلح و رفاه زندگی میکنن. و درمورد ساختن این دوتا دنیای کاملا متضاد بود که انسان روی کره ی زمین تونسته به وجود بیاره .اون تغذیه ی  انگل وار این دوتا جهان از همدیگه رو کاملا نشون میده :/ یه بخش جالبش اون جا بود (حاوی مقادیری اسپویل :/)که جان پل که یه محقق و زبان شناسه که توی ام آی تی کار می‌کرده میخواد کاری کنه که مردم جهان سوم که تروریست هارو میسازن ، درگیر قتل عام مردم خودشون بشن و اینطوری به جای اینکه به جهان اولی ها حمله های تروریستی کنن ، خودشون خودشون رو قتل عام کنن و دنیا از دسشون خلاص شه:/ و این راه هم از هر نظر به نفع جمعیت صلح طلبِ ساکن در قاره ی اروپا و آمریکاس :// یه چیز جالب دیگه این که ارگان نسل کشی درواقع منظورش یه عضویه که توی مغز انسانه و کار این بخش از مغز زایش یا تولید زبانه . و جان پل تونسته یه الگوریتمی رو پیدا کنه که به هر زبانی که ترجمه بشه می‌تونه کسایی رو که به اون زبان صحبت میکنن ،ترغیب به نسل کشی جمعیت خودشون کنه . و توضیح میده که این توانایی در گذشته وقتی که انسانا به صورت قبیله ای زندگی میکردن و پیدا کردن غذا کار خیلی سختی بوده و درواقع همه ی جنگا هم سر این غذاست :/ ، به بقای انسان کمک می‌کرده . ولی در حال حاضر که ما به روش دیگه ای زندگی میکنیم دیگه کارایی نداره و بنابراین به فراموشی سپرده شده . ینی میگه که قتل و تجاوز و ظلم ناشی از نیازهای ما برای بقان و همینطور حرف زدن و عشق ورزیدن و فداکاری کردن هم از نیازای تکاملی مان :/ ولی از بین اینا بعضیاشون کهنه شدن ولی همچنان با ما هستن . مثلاً گونه ی بشر وقتی که کشاورزی رو توسعه داد همکاری و اجتماع رو یادگرفت و اینطوری تونست از پس خشکسالیا بر بیاد پس این دوتا ینی همکاری و با اجتماع بودن کارآمد تر از خیانت و رقابت شدن. ولی حالا اگه یه خشکسالی خیلی بزرگ اتفاق بیفته و جامعه هم بزرگتر از غذای موجود باشه ، چی میشه ?:/ کسی موافق اینه که جامعه ی بشر،دوستانه باید نابود بشه ?:/در واقع دستور زبانِ نسل کشی یه سازش برای کمبود غذاعه. و مربوط به زمانیه که انسان نمیتونه تولید مواد غذایی رو کنترل کنه . جان پل با سواستفاده ازین موضوع و کشف خودش هدفش رو عملی میکرد، تا بتونه از جهان خودش محافظت کنه:/

+کلیک

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۸ ، ۱۵:۲۲
تنبور

تو انیمه ی angels of death یه شخصیتی بود به اسم دَنی . که پزشک بود . دنی به طور مادرزادی یه چشمش کور بود و اون یکی چشمشم ضعیف بود . و مادرش وقتی که دنی بچه بود جلوی چشم دنی خودشُ کشته بود . پدر مادرش به خاطر کور بودن دنی از هم جدا میشن و دنی خودش رو تو مرگ مادرش مقصر می‌دونه, چون دنی اون بچه ای که مادرش میخواست نبود ، چون وجود داشتن دنی و حضورش و دیدنش مادرش رو آزار می‌داد. و دنی عاشق مادرش بود . دوس داشت مادرش رو خوشحال کنه . از اون روز به بعد دنی به شکل وسواسی دنبال چشمای مختلف گشت تا چشمهای مادرشُ دوباره ببینه . چون عاشق چشمای مادرش بود . دنی به جراحی چشم رو آورد و چشمای افراد مختلف رو می‌دزدید و به خودش پیوند میزد و یه اتاق پر از چشمای رنگ وارنگ داشت که تو شیشه نگهشون می‌داشت . هیچکس دنی رو دوست نداشت ، حتی خود دنی . اون از خودش متنفر بود . دنی بلاخره چشمای مادرشُ توی ریچل پیدا کرد. ریچل دختربچه ای بود که شاهد قتل مادرش توسط پدرش با چاقوی اشپز خونه بود و پدرش رو با اسلحه ی مادرش کشته بود . اون بعدش پدر و مادرشُ به همدیگه دوخته بود.دختری که هرگز لبخند نمی‌زد و چهره ش هیچ حالتی رو نشون نمی‌داد.دنی به ریچل کمک کرد تا بتونه توجه ریچل رو به دست بیاره ، تا ریچل چشماش رو به دنی بده.دنی میخواست با محبت به دختری که هیچکس دوسش نداشت ، برای ریچل دوس داشتنی باشه. دوتا آدم داغون بودن و دنی فک میکرد اگه یه آدم داغون رو برای محبت انتخاب کنه هیچوقت دوباره نه نمیشنوه. ولی ریچل دنی رو نپذیرفت و اجازه داد محبت ناآگاهانه ی زاک وارد قلبش بشه. 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۸ ، ۲۳:۵۱
تنبور