تنبـــــــور

تنبـــــــور

_ واژه‌ای که به زبان میآید ، از آغاز واژه نیست بلکه حاصل انگیزه‌ای درونی ست که متناظر با خلق‌و‌‌خوی فرد، او را به بیان واژه وامیدارد.
(فضای خالی، پیتر بروک)

_اگه فک میکنی منُ میشناسی ، لطفا این وبلاگ رو نخون .

_معمولا هروقت شاکی‌ام به این فکر میکنم که چه خوبه یه پست جدید بنویسم=!

_te.me/peidahshodeh

منوی بلاگ

۲۵ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

بیا اینقدر بزرگش نکنم . تو مگر کی هستی که اینقدر خودت را تحویل میگیری ? تو دقیقا هیچ چیز نیستی . حتی اگر هرگز دل تو ز علم محروم نشده باشد و کم مانده باشد ز اسرار که مفهوم نباشد :/ ، باز هم هیچ چیز نیستی که بخواهی اینقدر بر سر رضایت خودت و توقعت از آدمهای دیگر جنگ داشته باشی :/ اینکه مثل میمونِ لجباز همه اش در فکر تلافی و خالی کردن حرصت باشی راه به شدت دمِ دستی و مسخره ایست . و بهتر است بروی خودت را در یک باغ‌وحش به جمع شامپانزه ها یا اورانگوتان ها ملحق کنی :/ انرژی و وقت و فکرم را صرف یک مشت اراجیف میکنم و درجا میزنم .باید ولش کنی تا شرش کم شود .غرور لعنتی را بشکن ، خراب کن، چنگال های سیاهش مدتهاست گلویم را می‌فشارد و این خون من است که از انگشتانم روی زمین بایر میریزد.خونی که باید در رگهایم باشد تا روشنایی را ببینم.

تو به قولت عمل نکردی که از دیگران انتظار دوستی داری . تو سرمایه ای شده ای که از دست رفته .تو باعث شده ای به ورشکستگی برسند . هرچه که بوده و هر چه که شده و هرچه که هست ، من هستم و یک تل خرابِ روی هم انباشته. غرور فقط گوهِ خالص است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۰۲:۰۹
تنبور

یک سوسک حمام . همه اش برمیگردد به سوسک های حمام . من آنها را دوست ندارم . ولی دوست دارم بیخیال از کنارشان رد بشوم . میدانید به نظر من سوسکِ حمام قیافه اش ترسناک است . نه اینکه چندش باشد نه. ترسناک واژه ی دقیق تری است . البته به شدت زیباست . ولی برای من یک جور غریبه ایست که انگار اگر نزدیکش شوم به زجرآورترین شکل ممکن میمیرم . یک همچون حسی :/ و سوسک های حمام با همدیگر مشکلی ندارند . تازه گربه ها هم باهاشان مشکلی ندارند و اصلا اینقدر که برای من ترسناکند برای بچه گربه ی بدصدای توی حیاط ترسناک نیستند . به نظرم همه چیز برمیگردد به قیافه ی آدم :/ مثلا سوسک قیافه اش یکجوری است و حرکاتش هم بسیار یکجوری تر :/ ، مثلا همین پرواز کردنش :/ یکهو بلند میشود و با صدای ویزِ چندشی شروع می‌کند به حرکت و از اولش هم معلوم است که برنامه ای برای اینکه کجا میخواهد برود ندارد:/ من فکر میکنم این بدترین حالتی از سوسک حمام است که می‌شود تصورش را کرد:/ ولی گربه ی نارنجیِ توی حیاط ، با آنکه به شدت بد صدا و پُر چِرک است :/ وقتی میفتد روی زمین و خودش را پیچ و تاب میدهد ، آدم میخواهد از ذوقمرگی بمیرد :/ همینقدر ظاهربین و تهی :/ اصلا مهم نیست که گربه ی بد صدای توی حیاط یک مدتی پیش داشت با یک بچه موش مرده قایم موشک بازی میکرد ، اصلا مهم نیست که پاهای سفیدش به خاکستری گرویده است ، اصلا مهم نیست که پر از میکروب و فلان و فلان است ، من از ته قلب لِه شده ام دوست دارم بغلش کنم و ببوسمش :// ولی این حس را درمورد هیچ سوسکی ندارم :/ و همه اش تقصیر قیافه اش است :/ با اینکه سوسک بسیار بااخلاق تر و تمیزتر از یک گربه ی لوس اغفالگرِتودلبرو است :| شاید بخش بزرگی از اختلافات مردم هم برمیگردد به همین اختلاف سلیقه :/ یعنی منظورم اینست که ممکن است یک نفر قیافه اش مورد پسند دیگری نباشد و آنوقت همه چیز برای تنفر کافی ست :/ یعنی اصلا مهم نیست یارو چطور ذاتی دارد و به چه چیز هایی معتقد است و کلا چقدر آسیب رسان یا چقدر بی آزار است. مثلاً همین زن یکی فامیلها :/ به شدت زیبا است و اصلا هم علف باید به دهن بزی شیرین بیاید ولی چون خانواده شوهرش رنگ مویش را دوست ندارند ، حس میکنند که این یک نقطه ضعف است:|خلاصه میدانید چهره و ظاهر خیلی خیلی اهمیت دارد و گاهی حتی جان آدم را نجات میدهد :/ چون ما آدم ها به شدت دچار احمق بودنیم:/

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۲:۵۲
تنبور

یه مدت برام خیلی مهم بود که آروم باشم ، ولی الان برام مهم نیست . من دچار خشونت مزمنِ کشنده ای هستم که ریشه هایش هر لحظه بیشتر در مغزم میپیچد و محبتِ درون قلبم را می‌مکد .خارهایش که رشد میکند ، راه گلویم را میگیرد.از فکرم خون می‌چکد و دچار جیغ ممتدی هستم که سکوت را فریاد میزند . دوست دارم تنها به صداها گوش کنم . به صدای داد ، جیغ ، اعتراض، ضجه ،التماس .دوس دارم صدای جهان واقعی را بشنوم .این صدای واقعیت است. صدای ضجه ی ناشی از شکنجه ی ارواح سرگردان.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۸ ، ۲۳:۲۵
تنبور

 I don't care if those times are over

I'm not going to live like everyone

I don't care if those times are over 

My future is living in the past

Click

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۸ ، ۲۰:۵۸
تنبور

نمیتونم نقاشی بکشم ، این قضیه داره مخمُ میخوره . تازه از وقتی بیدار شدم نمی‌دونم از چی عصبانیم. چقدر شکننده ایم ما. هوا که عوض بشه بهم میریزیم ، جامون که عوض بشه بهم میریزیم ، جواب سلاممونُ ندن بهم میریزیم ، زیاد حرف بزنن باهامون بهم میریزیم. اصلن شاید جای ما اینجا نیست که اینقدر جامون ناراحته:/

چطه؟ چه مرگته حیوون ؟:/

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۸ ، ۱۶:۰۰
تنبور

در حد فجیعی دوس دارم سیگار بکشم :/ ولی مامانم خونه س :// و آخرین باری که کشیدم رفتارای خشنی از خودش بروز داد :/ البته زیادم جدی نشد که خیلی داد و بیداد کنه ولی خب نمی‌دونم ...شاید یکم غیر طبیعی رفتار کردم:/ و مخفی کاری نکردم و اینا :/ به هر حال از پریروز همه ش تو ذهنمه و یه وسوسه ی کلافه کننده ای شده :// حتی دیشب تو خواب داشتم سیگار می‌کشیدم :///من نمی‌دونم کاغذ و گیاه خشک شده چه بلایی میخواد سر آدم بیاره :/بعدم چه اصراریه آدم خوشگل و سالم اصلا بره زیر خاک :/به نظرم سیگار کشیدن از معاشرت با آدما کم خطر تره :/ بعدم منکه زیاد اینکارو نمیکنم :/ چند روزی یبار دوس داشته باشم بکشم :/ شاید حتی ماهی یبار :/ نمی‌دونم چرا پدر مادر آدم اینقدر چیزای مسخره رو بزرگ میکنن :/ ده تا چیز بزرگ هست که براشون سرسوزنم مهم نیست ولی تا آدم بخواد سیگار بکشه عصبی میشن://  

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۸ ، ۱۹:۱۳
تنبور

بعضی وقتا حسابی احساس میکنم دیر کرده ام . برای همه چیز . برای آن آدمی که میخواستم باشم دیر کردم . این حس خیلی خیلی بد است , شبیه یک جور دل به هم خوردگی ای ست که بر اثر گذر زمان ایجاد میشود و هر چه میگذرد حال آدم را بیشتر عوض میکند . گویی یک نفر مدام درون من میمیرد .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۸ ، ۲۰:۵۹
تنبور

زمان بین چهارم تا پنجم مهر کش آمد و همه اش از دیدن کابوس ساعت سه بعد از ظهر شروع شد . میدانی از این کش آمدن زمان های دپرسی ام منزجرم . رویایی که بیش از قبل ته دلم را خالی میکرد. دستانم بیشتر عرق کرد و سردم شد. درحالی که خیس عرق بودم . کاش هرگز .. هرگز ، هرگز بزرگ نمی‌شدم . کاش هرگز واقعیت این شکلی نبود.

اینکه نمیتونم دیگه هیچ وقت مثل قبل هیچی رو ببینم.... میدونی این بخش برام صدای سوتِ ناخن کشیدن روی تخته سیاهُ داره. 

نمی‌خوام تو بیداری کابوس ببینم ، من کابوس بی انتها رو نمی‌خوام.

+من بخاطر چشمای امروزم ازت ممنونم ، تا آخر دنیا.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۸ ، ۰۱:۱۹
تنبور

آدمهای زیادی در اطراف همه و در سراسر جهان هستن که احساس دوست نداشتنی بودن میکنن :/ خب این یک مسئله ی کاملا طبیعیه :/ و به نظرم دیگه باید از ادامه صحبت دراین باره دست بردارن همه :/ 

گفتنش هیچکس رو آروم نکرده و هیچی رو هم عوض نکرده :/ چون اگه غیر این بود این همه مدت مردم ازش نمینالیدن به نظرم این بار بهتره بروز ندادن رو امتحان کنیم :/

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۸ ، ۲۰:۳۵
تنبور

اینکه مجبورم یه تجربه ی زود هنگام از دوران سالمندی انسانی رو داشته باشم ، عمیقأ عصبیم می‌کنه .عمرا اگه دوباره بخوام خودم رو تو این موقعیت بذارم :/دوست دارم توی لحظه ی لحظه‌ی زندگی کوتاهم حس آزاد بودن کنم . 

ندای درونی ای وی را شدیدا به سفر کردن فرا می خواند :/ 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۸ ، ۰۹:۳۶
تنبور