تنبـــــــور

تنبـــــــور

_ واژه‌ای که به زبان میآید ، از آغاز واژه نیست بلکه حاصل انگیزه‌ای درونی ست که متناظر با خلق‌و‌‌خوی فرد، او را به بیان واژه وامیدارد.
(فضای خالی، پیتر بروک)

_اگه فک میکنی منُ میشناسی ، لطفا این وبلاگ رو نخون .

_معمولا هروقت شاکی‌ام به این فکر میکنم که چه خوبه یه پست جدید بنویسم=!

_te.me/peidahshodeh

منوی بلاگ

اینکه مجبورم یه تجربه ی زود هنگام از دوران سالمندی انسانی رو داشته باشم ، عمیقأ عصبیم می‌کنه .عمرا اگه دوباره بخوام خودم رو تو این موقعیت بذارم :/دوست دارم توی لحظه ی لحظه‌ی زندگی کوتاهم حس آزاد بودن کنم . 

ندای درونی ای وی را شدیدا به سفر کردن فرا می خواند :/ 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۸ ، ۰۹:۳۶
تنبور

من از خواب  بیدار میشم، ساعتو نگاه میکنم، منتظرم ، صورتمو می‌شورم ، به دیروز فک میکنم ، به پریروز ، به هفته ی پیش و به ماه قبل ، میرم تو آشپزخونه ، غذا میخورم، میام اتاقم، با یه کاری سرمو گرم میکنم ، شاید دوباره بخوابم دوباره بیدار میشم ، سر خودمو گرم میکنم ، میرم تو حیاط ، تو ی جاهای مختلف خونه قدم میزنم ، و شاید باز دراز بکشم . بعد ساعتو نگاه میکنم ، ساعت چهاره .چهاره لعنتی ، بعد منتظر میمونم ، شاید با یکی چت کنم ، بعد شب میشه .منتظرم . میرم تو آشپزخونه ، میرم تو اتاقم ، کامپیوترو روشن میکنم ، به وبلاگم سر میزنم ، به وبلاگ بقیه .سعی میکنم چیزی یاد بگیرم ، باز منتظر میمونم . منتظر میمونم ، منتظر منتظر منتظر ، منتظر میمونم تا خوابم بگیره ، تا بخوابم و صب دوباره با همون حس انتظار بیدار شم. من فقط منتظرم ‌‌‌‌. منتظرم تموم بشه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۸ ، ۲۳:۴۶
تنبور

به طور کلی حالم از ادم هایی که به پیشنهاد دوستی همه پاسخ مثبت میدهند و برای همه نقش بازی میکنند در حالی که با هیچکدام قلبا احساس نزدیکی ندارند ،بهم میخورد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۸ ، ۲۳:۱۴
تنبور

به نظرم امروز یه سه شنبه ی خیلی سنگینه . 

گفته بودم از سرماخوردگی متنفرم ؟:/ از اون لشی :/ ازون که همه ی سر و صورتت انفجار رو فریاد میزنن :/ 

حالا یه حس سرماخوردگی مسخره داریا ://

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۸ ، ۱۴:۰۸
تنبور

بعضی وقتا می‌خوام قلبمو بکشم بیرون و پرتش کنم رو زمین و پامو محکم بذارم روش . دوباره و دوباره و دوباره و دوباره . اونقد که کاملا له بشه و تاوان همه ی حرفا و کارایی که بخاطرش کردم و خودمُ خُرد کردم رو بده.درحالی که دارم داد میزنم :بمیر ، بمیر ، بمیر ،بمیر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۸ ، ۰۱:۳۵
تنبور

هیچوقت کسایی رو که توی وبلاگشون یا جاهای دیگه از اینکه پدر مادرشون براشون اینکارو کرده یا اونکارو کرده مینویسن رو درک نکردم . وقتی کسی که اعتراف می‌کنه حتی  یبار هم وبلاگ خودش رو نمیخونه ، دیگه چه لزومی داره گفتن این چیزای ...نمی‌دونم اسمشو چی بذارم ، آره هر لحظه مردم میلیون ها چرند رو میگن و مینویسن ولی آخه باید یه دردی رو دوا کنه بلاخره. تو که همه چی توی دنیات عالیه ، یا حداقل تو این زمینه وضعیتت رو دوس داری و جالبه که از کار شاقه ای هم حرف نمی زنی ، دیگه چرا باید اینقد جار بزنی ?

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۷:۳۵
تنبور

در این سه سال گذشته من یک انسان کاملا جدید شده ام. میتوانم بگویم با همه ی لعنتی بودن این سه سال که سراسر پر از شکست های کوچک وبزرگ است و واقعا فک می کنم مطلقا در هر پروژه ای که داشتم شکست خوردم ولی عمیقا احساس میکنم به معنای زندگی نزدیک تر شده ام . در هر لحظه ی پر از باخت و عذاب و در هر جمله ی نتوانستی ای که به خودم میگفتم ،درهر ثانیه که خودم برای خودم عریان تر می شدم ، احساس زنده بودن و زندگی داشتن می کردم . من این سالهای عمیقِ شکست که در لحظه لحظه اش توسط عزیزترین آدم های زندگی ام پس زده شده ام و لحظه لحظه اش پر است از احساس حقارت را از ته قلبِ خرد شده ام دوست دارم. من چیزی که ساخته شده را دوست دارم . 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۱۶
تنبور

ولی هر چقدر زور میزنم این قسمت از عمرم رو به طعم گیلاس ربط بدم نمیتونم ‹اهه اهه›

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۸ ، ۲۰:۱۵
تنبور

یه سوالی ، چرا قالبای عرفان دیسلایک ندارن?:/ این که همه ش «پسندیدم»وجود داشته باشه یه حس خودخواهانه ای به آدم میده .حالا بگذریم . امروز میتونم بگم بیشترشو خوابیده بودم . ولی در کل فقط هفت ساعت از شبانه روز رو خواب بودم :/ نمی‌دونم چرا آدم اینکارو با زندگی خودش می‌کنه . اینکه می‌دونه یه راهی اشتباهه ولی بازم پاشو میذاره توی همون راه ، یا اینکه حتی یه اشتباه رو بارها انجام داده و بازم با همه ی نارضایتی و جنگ با خودش دوباره کارش رو تکرار میکنه . نمی‌دونم به چی اینقدر وابسته ام که هر روز کارای اشتباه رو تکرار میکنم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۹ شهریور ۹۸ ، ۱۹:۴۵
تنبور

ولی فک نکنم بتونم هیچوقت باهاش کنار بیام . 

و هیچوقتم فک نکنم بتونم یادبگیرم که در برابرم ساعتها و روزها و سالهاییه که من کاملا داغونم و هیچی نمیتونه این حسو عوض کنه :/ نه دوس پسر جدید :/ نه دکتر ،نه رژیم غذایی ، نه مواد ،نه تحقیر ، نه ...‌‌ ولی من به خدا اعتقاد دارم :/

پی نوشت: حالا مگه چه اتفاق بزرگی افتاده?:/ هیچی ، فقط از قیافه گرفتن یه بچه گربه عصبانیم بیبی ://

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۰۰
تنبور