برای اولین بار به مناسبت روز دانشجو یه هدیه به همه دانشجوها دادن، ولی من نرفتم اصن سلف امروز چون غذا نزده بودم و مودمم پایین بود حوصله نداشتم وقتی غذا نزدم برم بالا. ولی منم ازین چیزا میخواستم هرچند که زشت بود کلاسورش ولی دوس دارم یادگاریای کوچیک داشته باشم از دانشگاه رفتنم
حتی رفتم کارت دانشجوییم رو عوض کردم و لمینتش کردم اینبار فقط به همین نیت.
دورهی خوبی توی زندگیم بود. میتونم بگم حتی خیلی خوب. ازین نظر که خیلی چیزای متفاوتی داشت که توی زندگی قبلیم پیدا نمیشد . ازین ناراحتم که بعضی وقتا من اجازه میدادم یه چیزی از بیرون زهرمار کنه این روزامو. اینکه مراقبت نکردم از خودم. خوشحال نبودم اونطوری که باید یجورایی حال گیری میکنه. واقعاً وقتی که صرف کردم و بعدش وقتی که صرف ریکاوری برای بیرون اومدن ازون چالش کردم فقط حروم کردن زندگی بود. و عصبانی میشم وقتی بهش فک میکنم که چرا اجازه دادم اینقد مانع برام به وجود بیاد. وقتایی که یه باغ پر از گل بغل گوشم بود من باید وقتمو صرف پاک کردن لجنایی که توش مالیده شده بودم میکردم !
الان اصلا دیگه حوصله ندارم برم دانشگاه و قشنگ به زور میرم همه کلاسارو . ولی نمیخوامم تموم بشه! واقعاً بشر چیه!