مث سگ گیتار الکتریک میخوام
راسش حالا که تو واقعا و حقیقتا رفتی ، نمیدونم چیکار باید بکنم . این چیزی میگم واقعیه. یه حس استرس شدید و بدی دارم . ناراحتم. البته جدیدا به خودم میگم که تو که واقعاً نبودی ، ینی بودی ولی اونی نبود که من باورش کرده بودم . همون قضیه ی خودتو گول زدن و اینا . این خیلی بده که فک کنی در حد کسی نیستی. ینی آرزو کنی در حد اون باشی ، وانمود کنی ، خودتو قایم کنی که بگی آره . ولی خب نیستی دیگه . اخرشم میدونی که نیستی.
من خیلی آدم بی عرضه ای هستم . تو این سن فقط تو رو تونستم داشته باشم . تو این دنیا من فقط یه نفر رو آشنا داشتم . آدم نباید همه ی فشارو بذاره رو یه نفر . وضع خیلی بدیه:/
تو هم که منو انداختی بیرون :/ البته تو کار درستو کردی :/ ولی خب میشد منو کمتر ناراحت بکنی؟ میشد یکم مراعاتمو بکنی ؟ میشد یکم لطف کنی؟ الان که ازت بپرسن کلی هم میگی که به من لطف کردی :/
نمیدونم چه خاکی تو سرم بریزم :/// این سوال اصلی ترین مسیله ی بشره به نظرم:/ کلا آدمیزاد همیشه از خودش پرسیده خب بچه ها الان چه خاکی تو سرم بریزم ؟:/ بعد یه دیقه بعد پرسیده خب حالا چه خاک دیگه ای بریزم؟:/// و همینطور الکی الکی ادامه داده:/ خب که چی ؟:/
چه فایده داره خودتو جر بدی وقتی بلد نیستی عشقو ببینی . اصن نمیتونی ببینیش ، کوری . کور مطلق .
امروز خیلی بی تمرکزم ... حس میکنم تنهام
امروز فهمیدم پوست هندونه ای که یادم نیست دقیقاً فک کنم یه هفته پیش گذاشته بودم تو حیاط پشت کولر، پشت کیسه زباله ها :/ پشه زده و اونجا یه شهربازی حشره ای ، یه چشمه اب گرم ، یه سرسره آبی ، چنتا صخره ، یه قایق تفریحی و چنتا پری با مایو دیدم :/ به علاوه ی چنتا خونواده خوش بخت و بچه هاشون :/
بعد اون یکی پوست هندونه هه که تازه تموم شده بودو گذاشتم رو آتلانتیک قشنگشونو رامو کشیدم رفتم تو خونه:/
من تو رو برا هر چی ببخشم برا اهنگایی که زهرمارم کردی نمیبخشم :/
میشه لطفا اگه این پستو میخونین و میبینید یه کامنت کوچیک بذارید؟
کاش میشد آدم کلا نخوابه.
کاش میشد اصلا همینجا دم در میخوابیدم . درم تا صب باز میموند . کاش یه میمون درختی بودم :/ اقلا کاش یه خونه درختی داشتم :/ راستی خونه درختی سوسک داره?:/
البته من خیلی احساس خنگی میکنم و فک میکنم زیاد با میمونه تفاوتی نداشته باشیم :/ شاید حتی یه جنیس میمون از من اینتلیجنت تر باشه :| نمیدونم چرا ا این واژه ها استفاده کردم.
بعد اینکه میخواستم بگم کاش همسایه مونم هیچوقت نمیخوابید:/ کلا معلومه زیر استرس دارم سگ میشم نه؟:/
بعدشم اینکه چن روزه بدجوری سردم شده. لباس میپوشم باز سردمه . بخاری روشن میکنم با اینکه حس خفه شدن میگیرم باز سردمه .. پوففف .. همه ش سرده :/
کاش حتی این تایپ کردنم تموم نمیشد ، حس خوبی داده :|
این موضوع خیلی بده که جایی برای رفتن نداشته باشی . آدم باید عضو چیزی باشه ! مردم اصلا زنده ن به تیم :/ آدم باید تیم خودشو داشته باشه . آدم بدون همگروهی هاش دچار از خودبیگانگی میشه!:/
ب.ن: الان دیگه نظرم این نیست که یه چیز خیلی خوبو از دست دادم :/
روزای زیادی رو بد بودم و اینجا نوشتم و گفتم که حالم بده . ولی این یکی از همه شون بیشتره . سردمه .پاهام درد میکنه . حس میکنم یه چیز خیلی خوبو از دست دادمو هیچوقت مثلشو پیدا نمیکنم. دارم خفه میشم. دارم خفه میشم.
نمیدونم چرا با خودم اینطوری میکنم.
دوست دارم در یکجایی از زندگی ام بروم و رشته ی تلویزیون و هنرهای دیجیتال بخوانم و به خودم بگویم هیی... تو یه انیماتورییی ......
دوست عزیزم، مثل همیشه دلم برایت خیلی تنگ شده و هیچ چیز مرا خوشحال تر از این نمیکند که تو را دوباره ببینم . مثل آن روزهایی که جای نبودنت را حس نمیکردم. تو خالص و اصیلی ، چیزی که در این دنیا نمیتوانی پیدایش کنی. میدانم این منصفانه نیست هر وقت که برج زهرمار و شاکی و ناراحتم به تو برمیگردم ولی این را بگذار به پای اینکه تو پناه امن من هستی . زمانی که سردم شده و میلرزم روی زانوهای تو اشک میریزم . و تو همیشه جواب میدهی. از گفتن این جمله خیلی بدم می آید و دوست ندارم هیچوقت در دنیای واقعی پیش کسانی که مرا میشناسند اعتراف کنم ؛ جدیدا به این پی برده ام که خیلی چیزهای خوبی هست که برای من حسی ایجاد نمیکنن. احساس میکنم درک پیرامونم کمتر شده و من ازین موضوع خیلی میترسم. از روزی که دیگر چیزهایی که دوست میداشتم تبدیل به سنگ سیاهی شوند که فقط میتوانم آنرا تماشا کنم .
عصر خیلی هوا خوب بود .دوس داشتم اینجا بودی تا باهات میرفتم بیرون . خیلی مزخرفه که هیچکسی نبود. بهش گفتم بیا هر دوتامون از خونه بریم بیرون و من بهت زنگ میزنم و قدم میزنیم و حرف میزنیم :/ و اون گفت نه :/
کاش اینجا بودی و این حس لعنتی رو میریختم دور/: