تنبـــــــور

تنبـــــــور

_ واژه‌ای که به زبان میآید ، از آغاز واژه نیست بلکه حاصل انگیزه‌ای درونی ست که متناظر با خلق‌و‌‌خوی فرد، او را به بیان واژه وامیدارد.
(فضای خالی، پیتر بروک)

_اگه فک میکنی منُ میشناسی ، لطفا این وبلاگ رو نخون .

_معمولا هروقت شاکی‌ام به این فکر میکنم که چه خوبه یه پست جدید بنویسم=!

_te.me/peidahshodeh

منوی بلاگ

عصر خیلی هوا خوب بود .دوس داشتم اینجا بودی تا باهات میرفتم بیرون . خیلی مزخرفه که هیچکسی نبود. بهش گفتم بیا هر دوتامون از خونه بریم بیرون و من بهت زنگ میزنم و قدم میزنیم و حرف میزنیم :/ و اون گفت نه :/

کاش اینجا بودی و این حس لعنتی رو میریختم دور/:

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۵۶
تنبور

راستش را بخواهی بدانی دوست عزیزم احساس میکنم آینده ام نابود شده. احساس میکنم همه چیز را از دست داده ام. و هیچ وقت روزهای خوش گذشته برنمیگردند . و من در احساس رقت انگیر بودن و شرم غرق میشوم .

۰۳ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۰۷
تنبور

از همه چیز هایی که میخواستم بگویم که بگذریم ، باید حتما بگویم که شدیدا دوست دارم یک گوشی دکمه ای تاشو داشته باشم و یک پروژکتور که نصبش کنم بالای تختم ، آن بالا  و تصویرش بیفتد روی دیوار سفید که سمت چپ تخت است و کمد لباس را بگذارم یه گوشه ی دیگر و روی تخت بنشینیم ، چیپس خلال بخوریم و فیلم ببنیم و سیگارهای طعم دار استعمال بکنیم :/  و یک تلسکوپ که بشود با آن تا مشتری را دید .

ولی از همه ی اینها زود تر گوشی تاشو دکمه ای سامسونگ غیر مشکیم را میخرم :/ 

 

[البته فک میکنم تا اون زمانی که فرصتش دستم برسه ، دیگه حسش پریده باشه! ]

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۰:۱۰
تنبور

اسپویل:/

چقدر من از والتر وایت بدم میاد . ازش متنفرم. اونقد که واقعا دوس دارم بمیره:/ 

داره حالمو بهم میزنه و فک نکنم حوصله داشته باشم فصل پنج و کامل ببینم .چقد این برایان کرنستون یه آدم واقعاً تهوع‌آور و خوب بازی کرده ، واقعا احساس عصبانیت و تنفر رو تولید میکنه://

اینکه از جسی اونطوری سواستفاده کرد و زنشو جلو خواهرش اینقد بی آبرو کرد و کاری میکنه همه براش دل بسوزونن واقعا حال آدمو بد میکنه ... بقیه رو شیطان میکنه و هیچی هیچ معنایی براش نداره ...  این آدم باهوش نیست بینهایت بیشرفه و هیچی تو دنیا نیست که این بهش ایمان داشته باشه . الان دارم اون قسمتشو میبینم که هنک فهمیده اسکایلر با تد بوده و والت اینطوری جلوه داده که یه شوهر با شرف فوق‌العاده ی با فهم و شعوره که عاشق زن و خانوادشه و زنش به خاطر عذاب وجدانی که داره میخواسته تو استخر خودشو بکشه ://// 

این چیه واقعا . چرا یکی باید فن والتر وایت باشه ؟!

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۴۳
تنبور

اگه چیزی اذیتت میکنه ، اونو رها کن . اگه جایی دردسر سازه ، ازون جا برو. اگه صدایی اعصابتو خورد میکنه قطعش کن. راه حل همه چی گذشتن ازون چیزه. من باید از خودم بگذرم . ولی این جمله خیلی مبهمه برام!

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۰۱
تنبور

فقط اومدم بگم انیمه hellsing خیلی چرند به نظر میرسه واقعا ا اینکه اینقد ریختش خوبه ولی اصن سرگرم کننده نیست حالم بهم خورده :/ البته من فقط چارتا از ده تا رو دیدم :/ ولی قسمت چارش واقعاً داغون بود :/ عح عح عح :/ 

ا وقتی دیگه هیچکیو ندارم باهاش چت کنم و دیگه کسی که همیشه باهاش میشد درمود این چیزا حرفید دیگه نیست و کلا استفاده ا موبایلم ده دقیقه در روزه خیلی عقده ای شدم :/ برا همین اینجا دوبرابر احتمالا شر و ور بگم :/ کلا همینجاس فقط:/

دیشب یه خواب خیلی چرت و پرتی می‌دیدم که تو خواب حتی به خودم گفتم بابا این هذیونا چیه داری میبینی :// و اینکه من واقعاً نیاز دارم یکی رو جایگزین تو کنم یا اینکه دوباره همه چی درس شه تو برگردی سرجات :/ جات خیلی خالیه جون تو , دوست عزیز :/

بستنی توت فرنگیا هم دیگه خیلی شربت سرماخوردگی زیاد میریزن توش :// همه خاطرات سرماخوردگی کودکی آدم زنده میشه :/ یه قاشق بزرگ شربت که مادرت قبلش کلی به به و چه چه میکرد میگفت خیلی خوشمزه س ، حالا بگو آآا :/ بعد یه قاشق شربت میخوردی :| همین:| 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۴۷
تنبور

 

تا حد شدیدی عصبانی ام . از آن عصبانیت هایی که صد سال با آدم میمانند و هر چیز کوچکی باعث میشود در مغزت انفجار حس کنی. ممکن است سر مردم بیخودی داد بکشی و واکنشهای زیاد از حد لز خود عوضی ات بروز بدهی . ممکن است آسمون ریسمون ببافی و مردم را ذر ذهنت دار بزنی . تو حق نداری هیچ کدام را انجام دهی و این سرکوب خشم دارد مرا دیوانه میکند . فکر میکنم مشکل اساسا در فهماندن باشد . مثلا واقعا نمیدانم چگونه باید به مردم خودم را بفهمانم . بگویم چه چیزی را من نمیخواهم برایم انجام دهند یا چه چیزی را میخواهم که انجام دهند. چه چیزی حریم خصوصی آدم است و تا کجا میتوان در زندگی یک نفر دخالت کرد کی کمک کردن شما واقعا به درد بخور ست و کی دارد واقعاً گند میزند به من.ولی نه من میدانم اینهایی که گفتم هم همه اش بهانه بود . آن اصل مطلب یک چیز دیگر است. من از دست خودم عصبانی هستم چون کسی باعث شده حس احمق بودن کنم ، حس اینکه وقتم را تلف کرپم . حس ورشکسته بودن . اینکه بازنده ای .از خودم ناراحتم و از کسی که باعث شده از خودم ناراحت باشم به این دلیل متنفرم‌ . همه اش برمیگردد به خود آدم. دائم داری به خودت فحش میدهی . از دست خودت کلافه ای و حس میکنی باید سرت را بکوبی به دیوار و دیگر طاقت نداری حتی یک نفر دیگر از اطرافیانت گند جدیدی بزند چون در هر صورت به تو هم مربوط میشود‌ .

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۹ ، ۱۷:۴۶
تنبور

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۹ ، ۱۷:۱۷
تنبور

از مشکلات تنها زندگی کردن اینه که خیلی زود میفهمی چقد اون بخش اجتماعی ذات آدم میتونه اذیتت کنه . هی آرزو میکنی کاش چند نفر دیگه بودن ، هی لذت بودن تو جمع های قبل بهت یادآوری میشه .حتی اگه بهت بد گذشته باشه . حس میکنم تک سلولی ام :/ 

هرچند که تنهای تنها نیستم و خواهرمم هست. اما سر هر دوتامون خیلی شلوغه.

ولی اوضاع بدتر از چیزیه که ازین چنتا جمله حدس زدی خواننده جان :/ علاوه بر درد بودن تو یه شهر دیگه و نداشتن حتی یک دوست در این محیط جدید ، دوستیم با کسی که همیشه باهاش در ارتباط بودم بهم خورد :/ همه ی رابطه هام مردن :/ حتی رابطه م با پدر مادرمم مرده :/ حس میکنم یه تنه ی درخت بی ریشه و شاخه م :/ یه آدم دست و پا بریده:/ بعد بدی ترش اینجاس اصن حس رغبتی ندارم کسیو ببینم :/ ینی دوس دارم ولی یه بخشی ازم اون لحظه حوصله ش سر میره و گند میزنه به همه چی ، انگار انرژی برا سلام احوال پرسی و توضیح از اول اینکه کی هستم و چی هستمو ندارم . 

وقت هیچ کاریو ندارم . وقت بیرون رفتن ، کلاس رفتن ، دوست پیدا کردن . باید بدوم . فقط وقت دویدنه:/ 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۹ ، ۱۷:۱۱
تنبور

دوست نداشتم جای مهر در ستون آرشیو خالی باشد؛حیف شد. دست و دلم به نوشتن نمیرود . با اینکه این روزها یک چیزهایی عوض شده و میشد چیزهای جدیدی در این کوفتی نوشت ، اما من بیشتر از همیشه حس تهی بودن میکنم . یعنی... دقیقا درست نمیدانم ،این یک حدس است .هیچ چیزی برایم جدی نیست . نمیتوانم دوستت دارم هایی را که میشنوم جدی بگیرم نمیتوانم خوبی را باور کنم . برای همین فکر میکنم این جهان مضحک شاید در مغز من است . شاید من اینقدر بی حس و خالی شده ام . دیگر از دست دادن ، برایم شوکه کننده نیست. دوست داشتم چیزهای دیگری بگویم ، اما حالا حتی نمیخواهم بهشان حتی اشاره کنم . واقعا گاهی دست و پا میزنم که سکوت نکنم . مثل همین الان که جان کندم تا به آدمهایی که نمیشناسم چیزی بگویم فقط برای اینکه با "آدمی" حرف زده باشم. 

Dead leaves  1902 - By Alexander Jacques Chantorn

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۹ ، ۰۹:۲۵
تنبور