تنبـــــــور

تنبـــــــور

_ واژه‌ای که به زبان میآید ، از آغاز واژه نیست بلکه حاصل انگیزه‌ای درونی ست که متناظر با خلق‌و‌‌خوی فرد، او را به بیان واژه وامیدارد.
(فضای خالی، پیتر بروک)

_اگه فک میکنی منُ میشناسی ، لطفا این وبلاگ رو نخون .

_معمولا هروقت شاکی‌ام به این فکر میکنم که چه خوبه یه پست جدید بنویسم=!

_te.me/peidahshodeh

منوی بلاگ

۹ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

به نظرم واقعاً باید یاد بگیرم با نون حداقل ترین ارتباط رو داشته باشم. نمیدونم چرا هر چقدم تقلیل میدم بازم حس میکنم بازم کافی نیست . کاش زودتر مرز مناسب رو بتونم پیدا کنم واقعاً:/

 

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۰۸
تنبور

قلبم داره کنده میشه، هر چی بیشتر میگذره به جای بهتر شدن، بدتر شد

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۷:۳۱
تنبور

روزِ کش‌آمده‌ی سیریشی میخورد باشد. امروز یکجور متفاوت تری میخواهم خودم را بگذارم و بروم. یا اینکه میخوام دست خودم را بگیرم و ببرمش جایی که وجود آسیب‌پذیرش را التیامی منزویانه و تاریک، سزا باشد:/ 

اساساً فهمیده‌ام یکجور ادوارد دست‌قیچی هستم با دستانی نامرئی! میخواهم گونه‌هایت را نوازش کنم اما انگشتانم قادر به چیزی جز بریدن نیستند . فرق جوجه تیغی بودن و ادوارد بودن در این است که جوجه تیغی را مردم میخواهند در آغوش بگیرند و خار خاری میشوند . ادوارد اما خودش تشنه‌ی این‌ست که قلبش را تکه تکه کند برایتان. ولی خب فیزیکش با شیمی‌اش جور نمیشوند با هم:/ 

باید بروم در قلعه‌ام بمانم و یک خانواده یخی درست کنم تا شاید گرد برفهای سرگردان هوا را باد به بستر دوست ریزد اینطوری دستهایش را گرفته‌ام باز هم، نوازشش کرده‌ام باز هم. اگر روزی جسارت این را پیدا کردم که واقعاً پایم را در جاده بگذارم دوست دارم تو را بوسیده باشم قبلش. 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۸:۱۳
تنبور

در خانه اتاق است*

در اتاق

تخت خواب

در تخت خواب

من نفس می‌کشد 

من،

خیلی آرام است

من...به آرامی

نفس می‌کشد 

من نیاز نیست

کاری کند 

همه‌چیز آرام است

من

ماهی مرده‌ای ست

به رویِ آب.

 

دیروز سیگار کشیدم.‌بعد از مدتی طولانی. مادوکس، آشغال بود. و امروز اوفلیا از جلوی چشمهایم کنار نمیرود.

 

 


*با دستهای کوچکت بگو بدرود، یوهان کریستیان فان اسخاخن_نیلوفر شریفی 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۲:۵۳
تنبور

امروز کلاس ساعت هشت رو جا موندم (و خوب شد جا موندم واقعاً).از هوا روشنی صبح تا وقتی واقعاً به خاطر صدای عجیبی که توو خونه میومد و قط میشد بیدار شدم یعنی ساعت ۸ ,پرنده.هام یه بند از رو سرم دسته جمعی پرواز کردن و رو پنجره میشستن و باز میرفتن سمت خونه‌شون و توو گوشم جیغ میکشیدن حین پر زدن از روم. ولی این جیغ جیغ‌ها و بلکه قارقارهایی که دقیقاً داخل گوشم کشیده میشد باعث نشد من خوابم نبره!!

ولی وقتی بیدار شدم نمیدونستم صدای چیه ، فک کردم شاید سوسکی چیزی داره لای مشمایی چیزی دست و پا یا بال بال میزنه شاید چون توی خواب شنیده بودم صداشو نزدیک ترین شناختی که داشتم صدای سوسک گیر کرده توو مشما بود://

و خونه رو مه گرفته بود اما من فک کردم چشمام تار شده :|||

 

بعد رفتم دسشویی و برگشتم دوباره صداعه اومد . پرنده هام داشتن به اون نقطه نگا میکردن دقیقاً ولی من باورم نمیشد مشکلی هس:||

و چی شده بود؟ دوشاخه یخچال توو پریز محافظش داشت جرقه میزد و ذوب شده بود :/ و بو حتی خونه رو برداشته بود و اون مه هم دود بود! :| 

دقیقاً روزی که یه آدمی داره میاد اینجا TT 

 

 

 

 

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۲:۵۷
تنبور

واقعا خسته و پاره ‌م و کاش فردا مهمون نداشتم .‌من واقعاً نمیخوام بیای.چرا نمیخوام این جمله رو بهش بگم و حس گاو بودن میکنم از گفتش؟ نه اصلا دوس ندارم اینو بگم. باعث میشه آدم به جای حس خوب حس بد پیدا کنه:/ 

حس میکنم خیلی میمون‌ام://

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۵۷
تنبور

تا اطلاع ثانوی حالم خوبه. چون هیچ ددلاینی ندارم. خسته‌م.‌ 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۲۹
تنبور

خیلی سگم . از آرزوهام اینه بتونم توو خونه سیگار بکشم. چی نمیذاره? نمیدونم. باید برم. دوس دارم هر چی آشنا هس توو چنلو پاک کنم و به حای اینجا اونجا بشینم به اراجیف گفتن .یه قسمتی از سریال دکتر هوس بود که هوس به دوس دخترش گفت امشب با ویلسونم به ویلسون گفت با دوس دخترمم به تیمشم گفت با فلانیم به همه گفت امشب با یکیم ولی تنها نشست توو خونش و تلویزیون نگا کرد.

نمیدونم چی میخوام.‌ جایی برا رفتن ندارم جایی برا موندنم ندارم . اگه خواهرم نبود من این چراغو حتی روشن نمیکردم . به نظرم باید اینقد سخت نمیگرفتم اگه اینکارو نمیکردم الان احتمالأ داشتم نزدیک کوهای اطراف گل می‌کشیدم xDD

واقعاً نمیدونم دلیل اینکه سر به زنگاه عنم میگیره رو نمیفمم معلوم نیست اصن چی میخوام .

دوس دارم یه هفته دانشگا نرم قشنگ .ولی میدونم من توو خونه م بمونم حالم بهتر نمیشه. باید یه هفته همه تنهام بذارن. دوس دارم دیگه این لامپو شبا روشن نکنم . یه هفته از تخت نیام بیرون کسی نبینه منو. دوس دارم برم یجایی که کسی منو نه یادش بیاد نه بشناسه نه کاری باهام داشته باشه :/ 

 

ب.ن: جدیدا فهمیدم از همونیم که بودم افتادم . یجوری با خاک یکسانم که حتی حس اینو ندارم که زانومو برا بلند شدن خم کنم . 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۴۰
تنبور

من دل چت کردن و توو چت شنیدن درد و دل مامانو ندارم. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۲:۱۵
تنبور