بیمناکِ جنون
روزِ کشآمدهی سیریشی میخورد باشد. امروز یکجور متفاوت تری میخواهم خودم را بگذارم و بروم. یا اینکه میخوام دست خودم را بگیرم و ببرمش جایی که وجود آسیبپذیرش را التیامی منزویانه و تاریک، سزا باشد:/
اساساً فهمیدهام یکجور ادوارد دستقیچی هستم با دستانی نامرئی! میخواهم گونههایت را نوازش کنم اما انگشتانم قادر به چیزی جز بریدن نیستند . فرق جوجه تیغی بودن و ادوارد بودن در این است که جوجه تیغی را مردم میخواهند در آغوش بگیرند و خار خاری میشوند . ادوارد اما خودش تشنهی اینست که قلبش را تکه تکه کند برایتان. ولی خب فیزیکش با شیمیاش جور نمیشوند با هم:/
باید بروم در قلعهام بمانم و یک خانواده یخی درست کنم تا شاید گرد برفهای سرگردان هوا را باد به بستر دوست ریزد اینطوری دستهایش را گرفتهام باز هم، نوازشش کردهام باز هم. اگر روزی جسارت این را پیدا کردم که واقعاً پایم را در جاده بگذارم دوست دارم تو را بوسیده باشم قبلش.
التیام منزویانه و تاریک چه خوب بود. شایدم پروانه شدی اومدی بیرون.