تنبـــــــور

تنبـــــــور

_ واژه‌ای که به زبان میآید ، از آغاز واژه نیست بلکه حاصل انگیزه‌ای درونی ست که متناظر با خلق‌و‌‌خوی فرد، او را به بیان واژه وامیدارد.
(فضای خالی، پیتر بروک)

_اگه فک میکنی منُ میشناسی ، لطفا این وبلاگ رو نخون .

_معمولا هروقت شاکی‌ام به این فکر میکنم که چه خوبه یه پست جدید بنویسم=!

_te.me/peidashodeh

منوی بلاگ

به ابن فک میکنی برای یه لحظه فقط یه لحظه این فکر از ذهنت رد میشه که خب... از اول شروع میکنم. بعدش میبینی که آخرشو میدونی دیگه چیو شروع میکنی؟

همه چی مثل همدیگه‌س و من نمیدونم چی کار میکنم اینجا اینکه واقعا هیچ معنی ای میدم؟ بزرگسالی خیلی سنگینه. خیلی خالیه. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۲۷
تنبور

​​​​​​

احساس خستگی زیادی دارم. نمیدانم تا کی باید با این پاهای سنگی راه برم. یعنی مجبور به راه رفتم باشم. دردهایم همه برگشته. بیماری مرا بلعیده. روزهایی که در بیمارستان بودم جزو بدترین روزهای زندگی‌ام است و هرگز نمیخواهم به آن وضعیت نیاز مطلق بیفتم. اگر قرار است مریض باشم امیدوارم کُشنده باشد. 

خیلی بریده‌ام از تو دوست عزیزم. تو دیگر برایم وجود نداری. رفته‌ای دیگر. ذهنم دیگر قادر به دیدن زیبایی نیست، در جوانی پیر و کند و خسته شده. بی هیچ ثمری. دوست دارم از همه چیز فرار کنم و برم در یک کشور غریبه . هزار مایل دور از آدمهایی که اسمم را میدانند . جایی که مادرم فقط بتواند به من تلفن کند. خیلی دور .خیلی خیلی دور. نمیدانم دلیل این حس چیست. به نظرم حال آدم ابتدا درد بود ،بعد با چیزهای مختلف درد را پوشاند. لحظاتی از برخی دردها هست که هیچ مسکنی نمیتواند سیگنال را بلاک کند . حتی اگر طرف را بیهوش هم کنی باز هم درد را حس میکند فقط قادر به نشان دادن حسش به ما نیست. 

شاید حتی مرگ هم دردش را پایان ندهد . اگر روح و جاودانگی و این چیزها واقعی باشند. انسان چه موجودی است؟ شکنجه‌ی مطلق؟ چه‌چیزی ما را به زندگی چسبانده؟عشق؟ دروغ؟ رویاهایی که اشک آدم را در میاورند؟ 

 

ب.ن: راستی از حالا به بعد میخواهم عنوان بنویسم . دلم برای روزهای عنوان داشتنم تنگ شده. 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۰۲ ، ۱۷:۱۸
تنبور

جدیداً فهمیده‌ام و درک کرده‌ام که نشان دادن رنجی که می‌کشی ،تو را اسیر تر میکند. آدم باید برود کنار خودش باشد. با خودش قدم بزند و سیگار دود کند و اگر خواست اشک بریزد. دیگران. دیگران وجود ندارند آنقدرها. همه چیز توی ذهن خود آدم است. دیگر امتحان کردن، و به خوش‌باوری‌ام شانس‌های دوباره دادن فایده‌ نمیکند. شاید چیزهای خوب در دنیا هست. واقعی است قطعاً. اما مال من نیست. شاید هم همه‌ی اینها غلط باشد. اما خلاصه‌اش می‌شود اینکه زندگیِ من خیلی من تویش دارد. خیلی درباره خود من است. 

و حالا برویم دنبال اینکه چه فایده‌ای دارد?:/ احتمالا فایده ای ندارد ، هیچ نمیدانم!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۰۲ ، ۲۱:۰۴
تنبور

یعنی با وجود این همه زیبایی در خوابگاه باز مردم توش افسرده میشن?!

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۰۲ ، ۱۹:۰۸
تنبور

هم دیدنی بودی 

هم خواستنی بودی

هم چیدنی بودی

 هم باغچمون گل داشت

ای سگ تو روحت:/

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۶ دی ۰۲ ، ۱۸:۲۸
تنبور

من برای اینکه این حال و خوب کنم.‌ به هر دری میزنم 

و خوبش میکنم 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۰۲ ، ۱۷:۱۰
تنبور

امروز بدجوری و خیلی دلم یک کتاب قطور تاریخی‌طور میخواهد توو مایه‌های کتاب سینوهه که دو جلد است و ترجمه‌ی ذبیح‌الله منصوری ست.اصلا چرا این طفره‌ها را میروم?

کتاب منم تیمور جهانگشا را میخواهم، آقا. 

اگر کسی می‌خواهد برای من کادو تولد بگیرد، لطفا این کتاب. مرسی [گلب]

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۰۲ ، ۰۹:۳۴
تنبور

فردا یک امتحان غول دارم. میانترمش را نصف گرفته‌ام. دیگر هم حوصله سر و کله زدن‌ها را ندارم‌. این را البته از سه ماه پیش فهمیدم که دیگر آنقدر پیگیر نیستم. از وقتی که فهمیدم همکلاسی‌هایم چقدر کور و نابینا هستند و ذات ملت در عادت است. اینکه به صورت ذاتی علایق تو را بو میکشند تا نقاط ساده لوحی تو را بفهمند. آدم در چیزهایی که دوست دارد ساده‌لوح است. منکه اینطورم. 

هر روز که میگذرد من دورتر میشوم و از خودم عصبانی‌تر. بی‌اعتماد تر به خودم میشوم . 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۰۲ ، ۱۸:۰۵
تنبور

مردم همیشه خیلی زر میزنند. کلمات بی ارزشی که بالا آورده میشود. همه بی معنی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۰۲ ، ۱۵:۱۹
تنبور

نمیدانم چه‌ام شده. از شب متنفرم. حس میکنم راه نجاتی ندارم. هیچی این حال و بهتر نمیکنه. نه چیزی میخوام ،نه چیزی رو باور دارم. نه امیدی به چیزی. شاید درد مرگ ایمانمه این زهرِ هر لحظه. برا حسم اسمی ندارم. یچیزی گم‌شده. یچیزی بوده که الان ندارمش . 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۰۲ ، ۲۳:۴۰
تنبور