تنبـــــــور

تنبـــــــور

_ واژه‌ای که به زبان میآید ، از آغاز واژه نیست بلکه حاصل انگیزه‌ای درونی ست که متناظر با خلق‌و‌‌خوی فرد، او را به بیان واژه وامیدارد.
(فضای خالی، پیتر بروک)

_اگه فک میکنی منُ میشناسی ، لطفا این وبلاگ رو نخون .

_معمولا هروقت شاکی‌ام به این فکر میکنم که چه خوبه یه پست جدید بنویسم=!

_te.me/peidashodeh

منوی بلاگ

هفته‌ی بدی بود :/ شبیه خزیدن تو سیاهچاله بود :/ ا وقتی شبا بیدارم یه جوری شدم اصن :/ البته زیادم نمی‌خوابم ، کلا ازش متنفر شدم :/ نه اینکه بگم خیلی آدم فعالیم و برای همین از خوابیدن  بدم میاد :/ من حتی اگه همه ی اوقات بیداری رو هم عین مجسمه یه جا بشینم بازم ا خواب متنفرم :/ 

چند ساعت قبل خیلی عصبانی بودم :/ به خاطر یسری حرفای کاملا مسخره و بی منطق درمورد گیاهخوارا :/ و میخواستم بیام اینجا حرصمو خالی کنم و مثلاً به ذهنم بگم که آره من جواب اون دختره که خیر سرش دانشجوی رشته پیراپزشکیم بود و معتقد بود آدم برا پز دادن و واژه ی بی معنی ای به اسم کلاس:// گیاخوار میشه رو دادم :/ ولی خب دیگه حوصله شو ندارم . 

ولی واقعا این چه فکر بی اساسیه که خیلی همه گیره که آره کسی که گیاهخواره برای کلاسه؟:/ باعث میشه اون آدمی گیاهخواره اگه مثل من خجالتی باشه تو جمع معذب بشه :// مثلا من برام سخته(توی فامیل مخصوصا)که بگم گیاهخوارم:/ اگه کسی قیافه و تیپ منو ببینه اصلا واژه ای به عنوان «باکلاس » :/// امکان نداره تو ذهنش پرسه بزنه :/ مگه اینکه مرتب و تمیز بودن رو هم جزو کلاس داشتن طبقه بندی کنید:///و اصلا باکلاس بودن از ریخت من امکان نداره برداشت بشه:/

و خب وقتی مجبور میشم بگم گیاهخوارم خیلی امکانش هست که یکی از اعضای کاملا کوته فکرِ فامیل یه حرفی پیرامون اینکه "این روزا همه برا کلاس گیاهخوارن :/" یا اینکه "میگن گیاهخواری کلاس داره"رو بشنوم :// ( بعلاوه ی امکان دیدن نیشخند و رفتارای مسخره کن و کاملا زشت ://)خب باید بگم که اولا وقتی کسی رو نمی‌شناسید و اصلا با طرز فکرش آشنایی ندارین ، اینقد به خودتون جرعت ندین صحبت کنید. دوم اینکه هر کودک ۷ ساله ای هم که تیپ و ظاهر من رو ببینه و حتی با من حرف نزنه،قطعا به این فکر می‌کنه که اگه این دنبال اونچه که کلاس گذاشتن یا کلاس داشتن معنی میشه!:/// بود ، مطمئنا باید یه خصوصیات و رفتارای دیگه ای هم می‌داشت که کلاس داشته باشن:/// 

ولی خب مثل اینکه آدمایی که خیلی بالاتر از هفت سالشونه این موضوع به ذهنشون نمی‌رسه :///

خلاصه که ببخشید اگه علاقه و اصرار شدیدی برای به اشتراک گذاشتن این دوره ی پر از غر و کسالت آورِ زندگیم با شما دارم :^

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۸ ، ۲۳:۰۲
تنبور

من تلویزیون نمی‌بینم ، همه ی آگاهی و خبری که من از وضعیت اطرافم دارم از چنلای یوتیوبه که گهگاهی اعلانش منو کنجکاو میکنه. و الان یه ویدیو دیدم مال دوم دسامبر بود ، ینی دیروز . و من واقعا تهوع دارم . این موضوع میدونید باعث شد که هر دفه که میام که یه حرفی از زندگیم بزنم تو این وبلاگ که بقیه میبینن ، واقعا یجورایی خجالت بکشم که تو چرا میخوای از خودت حرف بزنی؟ چه اتفاقاتی برای آدمای اطرافم افتاده و من می‌خوام درمورد خودم حرف بزنم. باید خفه شم . چطور میتونم درمورد خودم بگم? وقتی یه خانومی با چه مسخرگی و چه بی پروایی ، و چه حالت زشتی میاد تعریــفـــ می‌کنه و میگه که من گفتم هر کی از در اومد تو رو بُکشین , که آدم اصلا زبونش بند میاد . حالا اصلا از در میومدن تو شما برای شکستن در و پنجره و چارتا تیکه میز و صندلی و خُرد کردن شیشه این قضاوت رو کردی . این نظر یه آدمه . یه آدمی بود که چارتا تیکه چوب و آجر براش از زندگی یه آدم دیگه مهم تر بود .ینی خاک و چوب و اهن سالم میموندن حتی اگه لازم باشه یکی بمیره.

میدونید توی هند یه عده ای هستن اسمشون هست پاسداران گاو که هندو ان . و گاو براشون مقدسه .اینا میان تو جاده به  مسلمونایی که گاوا رو با ماشین حمل میکنن حمله میکنن ، با پیش فرض اینکه این گاوا دارن میرن کشتارگاه . و اون راننده و صاحب حیوون رو اینقدر میزنن که بمیره . میدونید چی میگم؟ یه دسته آدم هستن که یه تعداد آدم رو بخاطر یه گاو بوگندو میکشن . چون بهش اعتقاد دارن.میخوام بگم این قضیه ازون موضوع فاجعه تره ، مضحک تره. تهوع آور تره.همینقدر پسته قضیه . همینقدر باورنکردنیه . نمیتونم جلوی استفراغمو بگیرم .

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۸ ، ۰۴:۴۶
تنبور

خب واقعا باورم نمیشه الان ۷ آذر باشه . بهش میخوره همین دوم سوم نهایتا باشه! پنج روز عقبم ینی. درس خوندن خوب پیش می‌ره . ازون حالت سیاه اومدم بیرون  و دیگه حس ناراحتی و بهم ریختگی ندارم . البته خب تصمیم گرفتم روزا رو بخوابم و شبا به زندگی بپردازم .کاملا شب زی و خوناشامی :/ چونکه فک میکنم اینطوری راحت ترم و ارتباطم با آدم کمتره اصولاً :/ با توجه به اینکه آدما روزگرد هستن و شبگرد نیستن :// دیگه اینکه از پوکر گذاشتن آخر جمله هام خیلی بدم اومده :/ و دوس ندارم دیگه اینقد در مصرف پوکر دست و دل باز باشم . راه کنار زدن دلتنگی رو هم پیدا کردم : مثل سگ سر خودتُ گرم کن تا دیگه مغزت نکشه و از خستگی بمیر تا سه سوته خوابت ببره. آم ... دیگه اینکه دوس دارم همه چی زودتر تموم شه و ممنون خدا .ب.ن: جای خالی یه سگ تو زندگیم رو شدیدا و عمیقأ احساس میکنم :/ دوس دارم که یه سگ ازینا که پاچه میگیرن داشته باشم و بتونم شبا باهاش برم بیرون :/ و اگه کسی مزاحم شد به سگه بگم برو بگیرش و اونم بره یارو رو بگیره :/// همینقدر بی معنی :|

_ دوس دارم این موزیک رو هم بذارم:/ ، چون خیلی جان پیچه Click

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۸ ، ۲۱:۵۰
تنبور

توی جاده ی زندگی ام که قدم برمیداشتم ، از جنگل ها گذشتم ، از علفزار ، از سایه ی آن دیوار بلند که گل‌های کاغذی بغلش کرده بودند در یک عصر تابستانی با پیراهن زرشکی که دامنش در باد شنا میکرد گذشتم ، رفتم و گذشتم ، رفتم و رفتم . حالا اینجا ام . یخ زده ام . اینجا سرد است ، خیلی سرد.خاکستری است . بوی خاکستر هم میدهد . منجمد و خاکستری. آدمهای اینجا همان اسم های قبلی را دارند . اما انگاری این یک تشابه اسمی است. اینجایی که  جاده ی زندگی ام مرا آورده هوا گرگ و میش است . نمیدانم این گرگ میش طلوع صبح است یا غروب . هوا بوی تند آتش میدهد . و ذرات خاکستر و ذغال را میشود در هوا دید. همه چیز قبلا سوخته و باقی را هم آن آتش زنده ی زیر خاکستر آرام آرام میپوساند. اینجا که من ایستاده ام خنجری هست که گاه و بیگاه در قلبم،در مغزم فرو میرود . اینجا که من ایستاده ام فقط هیولا زنده است.


_Sad People_

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۸ ، ۱۹:۵۸
تنبور

ناراحتم دوست عزیزم . آنقدر که نمیتوانی فکرش را بکنی. به قول خودت آن سرزندگی را ندارم . باور کن نمیدانم چه بلایی سرم آمده . نمیدانم همیشه اینگونه بوده ام یا اینکه این یک خصوصیت جدید است. من ... واقعیت این است که من ... واقعیت این است که تو....تو حتی تو نیستی.تو تنها خیالی هستی، سرد و منجمد. و من روح سرگردانی که سرگردانی را، اندوه را، زندگی میکند.

دلم برای نداشته هایم تنگ شده . خنده دار است . چیزی را هرگز نداشته باشی و دلت برایش تنگ شده باشد .برای چیزی که وجود ندارد. هیچ جوره با عقل جور در نمی اید ولی هست. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۸ ، ۱۸:۴۴
تنبور
۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۸ ، ۱۱:۴۷
تنبور

الان دوس دارم سیگار بکشم و توی اتاق کوفتیم بشینم و سیگار بکشم و احتیاج نداشته باشم که هیچ پنجره ای رو باز کنم و احتیاج نداشته باشم که نگران چیزی باشم .و سیگار بکشم :/ من زیاد اینکارو نمیکنم ولی مامانم اصلا متوجه نیست ‌‌ اصلا منطقی نیست .من نمیتونم بخوابم و یه عوضی همه ش تو سرم داره سیگار سیگار می‌کنه :/// و این قضیه داره مخمو میخوره .من واقعا نمیخواستم این موضوعو اینجا بنویسم:/

آخرین پاکت سیگارو در حالی که سه تا نخ توش بود طی یه دعوای کاملا بی اساس خودم له کردم و جلو چشش ریختم بیرون تا فقط ساکت بشه و به حرفاش ادامه نده و دست از عصبی کردن من برداره و دستم بشکنه که از روی عصبانیت اینکارو کردم :////// چرا همه چی اینقد غیر منطقی و سخته :///یه حس سرتو بکوب به دیوار شدیدی دارم. 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۲ آذر ۹۸ ، ۰۲:۳۷
تنبور

در این گیر و دار که فیلترینگ و جبر زمانه :/ باعث شده بود توی بیان بیشتر وقت بگذرانم ، اتفاقی با پستی که نوشته بود" لوریس چکناواریان به برنامه ی شوکرانِ شبکه چهار می آید"برخوردم .ولی در ۲۷ آبان اوضاع طبق برنامه پیش نرفت وباز پخش قسمت قبلی که مصاحبه ای با آقای کریم مجتهدی بود پخش شد که البته خیلی هم مفید بود ولی این قضیه آدم را یاد این جمله انداخت که "صدا و سیما هست دیگر :/"

خلاصه از آنجایی هم که فقط سایت های داخلی باز می‌شدند به فکر این افتادم که به سایت شبکه ی چهار سر بزنم و اپیزود های قبلی برنامه ی شوکران را ببینم. تا اینجا همه چیز خوب است و اوضاع طبق انتظار، تا اینکه به این اپیزود رسیدم " گفتگو با آقای مهدی محقق ، استاد بازنشسته ی دانشگاه تهران " ، در این اپیزود در کمال تعجب در دقیقه ی ۵۷ و درست در زمانی که میخواهی یک نتیجه از ۵۷ دقیقه وقت گذاشتن و دیدن این اپیزود بگیری و درست زمانی که به آن نقطه ای که دوست داری می‌رسد ، به آن سوال دوست داشتنی ، یکهو اپیزود تمام می‌شود :/ و جمله ی مجری نیمه کاره میماند ://// خب سعی کردم شوکه و ناامید نشوم و دنبال ادامه ی برنامه بین بقیه ی اپیزود ها گشتم , ولی خب چیزی پیدا نکردم :/// مثل این که واقعا تموم شد برنامه هه ! :|

.... میدانید کلا نمیدانم جمله ی مناسب برای این وضعیت چیست :/ 

برای این حجم از سانسور. برنامه ای که از تلویزیون پخش شده و تازه زنده هم نبوده، دوباره سانسور میشود:/ همه اش کارهای بیهوده ، مسخره و توهین آمیز.

+چرا اینارو نوشتم ?خودمم نمی‌دونم :/ شاید چون خیلی حالم گرفته س از این مسخره بازی :/

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۸ ، ۱۷:۴۰
تنبور

هفته ی چهارم سرعت خیلی زیادی داشت ، شبیه سرعت سرسام آور یک گلوله که از اسلحه ی یک بی دل شکلیک میشود تا دلی گرم و تپنده را سوراخ کند و خونش را بپاشاند روی آسفالت :/ این هفته هم در آخر خون مرا پاشاند روی دیوار اتاقم و بعدش هم شروع کرد به خندیدن و آنقدر خندید تا اشک از چشمان به خون نشسته اش جاری شد :/ و بعد هم انگشت فاکش را نشانم داد و روی صورتم شاشید :// تا ثابت کند قدرت دست کیست و من چه موجود وارفته ی بی دست و پایی هستم :/ سپس درحالی که دور جنازه ام قدم میزد و ذره های مغز و استخوان تکه تکه شده ی جمجمه ام زیر چکمه های چرمی آغشته به خونش قرچ قرچ میکرد، سیگاری آتش زد :/ و در نهایت بزدلی و سودجویی از این دست بسته بودن و واماندگی ام ، درست مثل زمانِ تعفن زده ی صدور حکم بدوی محیط زیستی ها :/ جملاتی را زمزمه کرد : تو همچنان تا پایان عمر یک عوضی بیخاصیت باقی خواهی ماند و گند زده ای با این درس خواندن و وقت حرام کردنت :/ 

البته او گوه خورد و زر اضافی زد :/ چون من این شانزده هفته را عمرن به فاک دهم :/ 

و بعد هم که دوست دارم این عکس را بگذارم و هیچ معنی دیگری هم نمیدهد، طبق معمول :/ 

 بعدش هم  میخاستم بگویم که بی اینترنتی خیلی سخت است :/ و واقعا حس خفگی به آدم دست میدهد :/ و همچنین اینکه به شدت به بقیه ای که سوادش را داشتند و این فیلترینگ آنقدر ها توی پاچه یشان نرفت به حد کشنده ای حسادت میکنم :/ و میخواهم خودم را برای اینکه سوادش را ندارم بکشم :|

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۸ ، ۲۳:۳۱
تنبور

من نباید اصلا برم و تو جمعی که اون هست بشینم . من نباید اصلا باهاش حرف بزنم . من متنفرم از اینکه صداش تو سرم بپیچه . من نباید بهم بریزم . نباید بهم بریزم . نباید بهم بریزم . نباید بهم بریزم . نباید برم جایی که بهم بریزم .

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۲۸ آبان ۹۸ ، ۲۳:۲۲
تنبور