تنبـــــــور

تنبـــــــور

_ واژه‌ای که به زبان میآید ، از آغاز واژه نیست بلکه حاصل انگیزه‌ای درونی ست که متناظر با خلق‌و‌‌خوی فرد، او را به بیان واژه وامیدارد.
(فضای خالی، پیتر بروک)

_اگه فک میکنی منُ میشناسی ، لطفا این وبلاگ رو نخون .

_معمولا هروقت شاکی‌ام به این فکر میکنم که چه خوبه یه پست جدید بنویسم=!

_te.me/peidahshodeh

منوی بلاگ

جدای اینکه این هفته یه سرعت حلزونی ای رو داشت ، من تا حد اندکی درس خوندم . هیچ نقاشی ای نکشیدم :/ و سعی کردم چیزای گنده گنده بخونم :| 

ازینکه دارم گزارش مینویسم خیلی بدم میاد . اینجا هوا سرده :/ و همه ش سوز میاد :/  و انگار آبان زده به سرش :/ تو این هفته یه فیلم دیدم که خیلی حس خوبی داد :/ و من فهمیدم وقتی آدم از انسان جماعت دچار دلسردی و ناامیدی می‌شود باید برود فیلم فرانسوی ببیند، تا دوباره به زندگی برگردد :| و هیچوقت هم سراغ انیمه نرود چون اصلا گزینه ی مناسبی نیست :| البته اگه رفتار مازوخیست واری نداشته باشد :||

و خلاصه اینکه کلا حس شدید کم بودن میکنم . حس شدید ندونستن، حس شدید اشتباه کردن دارم :|

و بعدی هم اینکه دوس دارم این عکسه رو بذارم چون ازش خوشم میاد و هیچ معنی دیگه ای نمی‌ده :|

و بعدشم میخاستم بگم که واقعا از اینکه گزارش مینویسم ، ناراضی م :/ ولی لازم دارم که اینا رو به یه آدمی بگم و با نوشتنش در اینجا ذهنم رو گول بزنم و امیدوار باشم که یکی میخونه و میشنوه:| 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۸ ، ۲۲:۲۲
تنبور

توی پست قبلی گفتم همه ی آدما خائنن و این رو یچیز بد میدونستم. ولی حرف افراطی ایه چون اگه خیانتی نباشه وفاداری ای معنی پیدا نمیکنه و بستگی داره از کدوم زاویه دید:/.مثلا میگن که جد گرگها و سگ ها یکی بوده و وقتی سگ ها یه گروه جدا گونه میشن که یکی ازون گونه ی اولیه سعی می‌کنه به آدما وفادار بمونه و گله ی وحشی رو ترک می‌کنه. الان سگ از نظر گله خائنه :/ و از نظر آدما یه موجود کاملا وفادار:/

آدم به یچیزی خیانت می‌کنه تا بتونه به چیزی وفادار بمونه. درسته که این یه صفتِ بدیه. ولی یه حدی ازش برای زندگی استفاده میشه. معنی این حرفا این نیست که منظورم اینه : اگه تو تنگنا قرار گرفتی به دوستت خیانت کن.اصلا این رو نمیگم, اتفاقا این همون استفاده ی نادرست ازین صفته. فک کنم اگه فرض کنیم صفاتی که بد تعبیر میشن یجور دارو باشن(با توجه به اینکه سم هم دارو باشه) , استفاده ی خیلی کم از این داروهای خطرناک، کشنده و مسموم کننده نیست بلکه لازم هم هست. وقتی بد به صفات آلوده میشیم ، که بخوایم حقیقت رو پنهان کنیم و خودمون رو به ناحق تبرئه کنیم. اون وقته که واقعا، خائن ، دروغگو و ظالم به حساب میایم.البته اینا رو گفتم که بگم نمیخوام نظر خصمانه و بی انصافانه ای درمورد نوع بشر داشته باشم :/ چون اگه احتمالا بدیم حداقل یه آدم در تاریخ بشر:/ دهن خودش رو سرویس کرده تا خائن نباشه :/ به طور ظالمانه ای نادیده ش گرفتم :/ ولی به طور کلی من هر چی آدم اطرافم دیدم :/ و حتی هرچی آدم توی تلویزیون دیدم :// خائن بوده :/ مثلا بچه ای که از اعتماد بزرگ‌ترش سواستفاده می‌کنه خائنه :/ یا والدینی که انگیزه اصلیشون پز دادنه نه آینده بچه :/ ولی این هدفشون رو پنهان میکنن و با کلمات یه تصویر دیگه به بچه شون (وحتی به خودشون://) ارائه میدن خائنن :/ و مثال های خیلی کوچیک و بزرگ بینهایتی هست که نوع بشری که هست رو میشه باهاش شناخت :/ و خب به هر حال آرزو میکنم گونه ی بهتری بشیم به طور جمعی ://

نمی‌دونم این نظرم ساده لوحانه س :/ اشتباهه یا چیه :/ ولی تا همین جا می‌تونستم خودم رو قانع کنم :/ 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۸ ، ۲۰:۲۳
تنبور

سرم بدجوری درد می‌کنه . احساس خیلی بدی دارم . ازینجا خیلی بدم میاد. اینجا ینی این اتاق و کلا این... کلا این مکان. همه ی آدما خائنن.بلااستثنا همه خیانت میکنیم. اصلا تو خونمون ـه. موضوع خیانتِ معروفی که ممکنه بین دوتا زوج که تو رابطه ان رخ بده،نیست. کلا مدلای مختلف رو میگم. نمی‌دونم قضیه چیه. اصن می‌دونی حتی موضوع فقط خیانته نیست. موضوع می‌تونه حتی خیلی تهوع آور تر بشه. بدترش اینه که اون آدمه پناه ببره به کلمات. پناه ببره به کلمه و بگه که خیانت به تورو برای تو کرده.ینی برای پیشرفت تو یا برای آرامش تو یا به هر حال.... می‌دونی اینجاست که علاوه بر اینکه آدمی هستی که خیانت دیده مقصر هم میشی و خیانتکار فداکار میشه.درحالی که می‌دونی حقیقت نداره و فقط برای تبرئه س.این رو ... این رو دیگه واقعا نمیتونم بدون سر درد و حس تنفر و تهوع بگذرونم می‌دونی... این...این خیلی کثیفه. اصولا به نظرم بزرگترین لطفی که خدا بهمون کرده این بوده که کلمه رو به ما داده . واقعا خدا کلمات رو از ما نگیره. اگه نبود نمی‌دونستیم واقعا به چی پناه ببریم از دست خودمون. البته اینکه جلوی چشمت بهت خیانت بشه و بعد در همون لحظه انکار بشه و باز هم کلمات... میری سمت کلمه و تو چشای طرف نگاه می‌کنی و میگی یجور دیگه بوده ... همه چیزو ...پوف ... انکار می‌کنی.میدونی اینم خیلی سردرد آوره ... بدترینشم اینه که می‌دونی ... خودتم از همین قماشی... خودتم عیناً همین کار را رو کردی ...و بازم تکرار می‌کنی ... اینجاست که دیگه باید بالا بیارم . آخرشم باز حال بهم خوردنم از خودم بود.

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۸ ، ۰۰:۳۱
تنبور

توی یک اتاق خالی تاریکِ سرد دراز کشیده بود . گذاشت مدتی بگذرد . سطح سرد مکعب سیاه او را می‌مکید. انگاری که اتاق سیاه هم در عذاب بود ، ناخواسته گرما میبلعید. استخوان هایش منجمد شده بودند از درون گوشتش تکه تکه میشد .سعی کرد توی خودش جمع شود . صدای خش خش بدنش روی زمین سرد زیادی برایش بلند بود .پاهایش را توی دلش جمع کرد صورتش را به زمین چسباند.یخ زدن سلول به سلول خونش را حس میکرد ، درد عجیبی بود. از آنها که حتی فریاد هم ندارند. مدام خنجری در مغزش فرو می‌رفت و دوباره بیرون کشیده میشد.میخواست تمرکز کند . ذهنش را جمع و جور کرد . چهره هارا به یاد آورد . همه چیز درد آور بود ، یادش آمد چقدر دلش برایشان تنگ شده ، همه را یکی یکی تصور کرد ، چشمان بسته اش پر از اشک بود . یادش می آمد هر کدام را چقدر دوست دارد .در گریه هایش می‌خندید . همه را دانه دانه می بوسید و خداحافظی می کرد. به آخری که رسید ، چشمانش را باز کرد. او را دید. لبخند عمیق کم جانی زد ، انگار که قلبش میخندد، سعی کرد دست یخ زده اش را از بدنش جدا کند. دوست داشت چهره اش را لمس کند . در همان خیال بود که کم کم پلک هایش سنگین میشد. آرام آرام . دیگر درد نداشت . فقط میخواست بخوابد . دست آخرین نفر را گرفت ، او را بوسید , بغل کردنش  را خیال کرد. فکر کرد که چقدر خوشبخت است. همه چیز داشت محو میشد. کم رنگ تر و کم رنگ تر و کم رنگ تر . حالا او خوابیده بود . آرام و سفید. و بلور های کوچک یخ همه ی تنش را پوشانده بودند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۸ ، ۲۳:۰۳
تنبور

هفته ی دوم مثل اسب گذشت :/ و من? فقط نقاشی کشیدم :| 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۸ ، ۱۰:۰۲
تنبور

Thanks to you, my dear old friend
But you can't help, this is the end
Of a tale that wasn't right
I won't have no sleep tonight

In my heart, in my soul
I really hate to pay this toll
Should be strong, young and bold
But the only thing I feel is pain

It's alright, we'll stay friends
Trustin' in my confidence
And let's say it's just alright
.You won't sleep alone tonight

click

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۸ ، ۱۷:۳۱
تنبور

زندگی در هر لحظه هزاران بار متوقف میشه و هزاران بار متولد میشه

حتی از خاکستر سوختشم جوانه ای بیرون خواهد آمد .همین الانشم این اتفاق میفته.زندگیت تموم میشه دوباره متولد میشه.

ولی شاید تو برای پایان هاش قدر شناس باشی.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۰ آبان ۹۸ ، ۱۹:۲۶
تنبور

این هفته همه اش کارهای نامربوط کردم :/ فقط وقت کشی :/ فقط همین امروزه رو نمی‌خوام حروم کنم ازش.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۸ ، ۱۰:۱۶
تنبور

دوست داشتم یک خانه ی مستقل میداشتم :/ یک خانه ی خیلی خیلی کوچک :/ از همان ها که معمار خودش را کشته تا خلاقیت بخرج بدهد و وسایل را یک جوری جا دهد :/ و دوست داشتم فقط برای خوابیدن به خانه ی کوفتی ام میرفتم:/ چون آنقدر کار داشتم که فرصت هیچ چیز دیگری پیدا نمی‌کردم :/ اینگونه دیگر برای تفریح کردن وقت نداشتم :/ و به همه و به خودم میگفتم که به خاطر کار دور سفر و چیز های دیگر را خط کشیده ام :/ و یک آدم جدی هستم که مسئولیت دارد:/ و تازه میتوانستم به آدمهایی که کارهای جذاب میکنند , مثلا همه اش مسافرت میروند و اینها :/ کلی پُز بدهم :/ که آری من آدم مهمی هستم و نمیتوانم اینقدر وقتم را تلف کنم :/ و همچنان تحویلشان نگیرم:/ و اصلا هم معلوم نمیشود حسودی کرده ام:/سیاهی زیر چشمانم هم دیگر به خاطر بیخوابی های شبانه می‌بود :/ و موهای ژولیده ام هم بیشتر اوقات یکجور هایی حتی حسادت برانگیز میشد :/ و به طور کلی من دیگر شبیه افسرده ها نمیبودم :/ بلکه شبیه یک موجود به شدت فعال و فوق‌العاده به نظر میرسیدم :/ که به باید بِهَش افتخار کرد :/ و از آنجایی که از پول متنفرم :/ بخش بیشتر درآمدم را هم میدادم به این و آن :/ تا بروند به جای من حال کنند:/ و اینگونه میلیون ها انسان مرا می‌پرستیدند:/ و بسیار جذاب میشدم :/ تازه میتوانستم با خیال راحت :/ آن تیشرتی که رویش نوشته : 

I'M GOOD IN BED .I can sleep all day.را بپوشم :/ و از پوشیدنش احساسات بد به سراغم نیاید :/ بلکه حتی جزو شخصیت های کول به حساب می آمدم :/ میدانید چه میگویم?:/ من میتوانم همین کوفتی ای که هستم,باشم :/ ولی چیز دیگری شناخته شوم :/ بهشت دیگر میخواهد چگونه باشد?:/ 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۸ ، ۱۹:۵۱
تنبور

تقصیر هیچ کس به جز خودشون نیست که مردم عادت دارن توی فهمیدن حرف های دیگران ، به طور زیاده روی گونه ای از پس زمینه های فکری و تجربیات شخصی خودشون کمک بگیرن :/ تقصیر من نیست که تو حرفای من رو با پس‌زمینه ی فکری خودت ترجمه می‌کنی :/ تقصیر من نیست که تو فکر می‌کنی بهت توهین شده یا اینکه من دارم حرف غیر منطقی میزنم :/ و تقصیر من نیست که بلافاصله بعد از بیرون پریدن حرف از دهان ، مرگِ گوینده اتفاق میفته:// و مردم به این موضوع هیچ توجهی ندارن که هیچ ، نمیخوان هم متوجه بشن :/ 

میدانی « درست مطلق » وجود خارجی ندارد :/ «درست تر » وجود دارد :/یعنی چیزی که درست تر به نظر می‌رسد :/با وجود دیدن این همه اعتقاد ضد و نقیضی که مردم حتی همین ده سالِ پیش داشتند و الان اشتباه بودن و ناکارامدی اش راهمه دانسته اند، نمیدانم چطور کسی میتواند اینقدر مطمعن باشد فکرش ، اعتقادش و نظرش مطلقا درست است.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۸ ، ۱۶:۴۸
تنبور