حس میکنم قراره از کارم بندازتم بیرون .
این حسیه که همیشه وقتی شب برمیگردم خونه دارم تا وقتی واقعاً بهم حقوقی ندن:/
حس میکنم قراره از کارم بندازتم بیرون .
این حسیه که همیشه وقتی شب برمیگردم خونه دارم تا وقتی واقعاً بهم حقوقی ندن:/
بعضی وقتا دلت برای چیزای خیلی دور تنگ میشه. دور ازین نظر که نمیتونی داشته باشیشون چون فرصتش گذشته و تو توی موقعیتی هستی که نمیتونی اون چیزا رو داشته باشی . هر چند که قبلا هم اونا رو نداشتی .
قبلا که میخواستم ،نداشتم . حالا که دارم نمیتونم.
خیلی وقته اینجا چیزی ننوشتم. در کل هیچجا هیچی ننوشتم . حرفی برای گفتن نداشتم، شایدم حال و حوصله شرح و تعریف و دو دوتا چارتا کردن اینکه اینو بنویسم یا ننویسم رو نداشتم. شایدم نشستم و حساب کردم دیدم کلا هیچیو نباید بنویسم که این نشون میده آدم خودشم میدونه کارش درست نیست.
خوابم میاد.اکثر اوقات حس بدی دارم .یادم نمیاد کی حس خوبی داشتم اصن.