مرغ عشقهایم روانی ام کرده اند. نمیدانم چیکار کنم با آنها . فرق جانور داشتن با بچه داشتن در این است که این زبون بستهها هیچوقت قرار نیست دست از خرابکاری و ریدن بردارند. این خانه جا برای هر شش نفرمان ندارد /: نمیدانم چرا چهارتا پرنده دارم واقعا.
امروز یکی از همکلاسیهایم برایم طومار نوشته بود، عین دخترهای لوس نق زده بود. واقعا شبیه دخترهای لوس. بدم میآید از این پسرهای نق نقو. و راحیل گفت که نگو دخترهای لوس و باید بگویی بچه یا بگویی آدمهای لوس و این بلاه بلاه ها .
و من واقعا کفرم درامد میدانید چرا ؟ چون حس کردم دارد به من میگوید بیشعور. چون احساس بیشعوری کردم. اما این جنسیت زدگی توی ذهن او بود که به کلمه ی دختر حساسیت داشت. و این احساس شدید ضعف در وجود او بود که آوردن دختر و پسر در کلماتش برایش همیشه گران تمام میشود. دختر لوس بودن معنی ای دارد درست مثل معنی چمیدانم پسر متعصب یا هر کوفت دیگر . و چرا باید به کسی بربخورد؟
در کل هر روز آرزو میکنم کاش جایی بود که این همه در و دیوانه و آدمهای مشکل ارتباطی دار را نبینم. دلیلش هم این است که چیزی از مشکلات من کم نمیکند حرف زدن با آنها. چون خودم نمیدانم سالم و بالغ دقیقا چه معنایی دارد در روابط و وقتی در یک جمعیت با آدمهای مثل خودت هستی بیشتر گیج میشوی .
باید ده تا پست اینستا درست کنم امشب و چون این کار به شدت زورکی و نچسب است فقط سه تا را درست کرده ام و نمیدانم کی باید بخوابم و یا اینکه اصلا بخوابم یا نه!
واقعا هنوز هم از این پسره عصبانیم و تصور اینکه شاید یک روز مجبور باشم با آدم اینطور مطمئن و غیر منعطفِ شدیدا مثبت و دروغگویی با آن دیدگاه یکطرفانه که همیشه ظلمهایی که بهش شده از نظرش را روی دیوار ذهنش دانه دانه برشمرده و آویزان کرده ، زیر یک سقف کار کنم حالم را بد میکند.