زندگی در هر لحظه هزاران بار متوقف میشه و هزاران بار متولد میشه
حتی از خاکستر سوختشم جوانه ای بیرون خواهد آمد .همین الانشم این اتفاق میفته.زندگیت تموم میشه دوباره متولد میشه.
ولی شاید تو برای پایان هاش قدر شناس باشی.
زندگی در هر لحظه هزاران بار متوقف میشه و هزاران بار متولد میشه
حتی از خاکستر سوختشم جوانه ای بیرون خواهد آمد .همین الانشم این اتفاق میفته.زندگیت تموم میشه دوباره متولد میشه.
ولی شاید تو برای پایان هاش قدر شناس باشی.
این هفته همه اش کارهای نامربوط کردم :/ فقط وقت کشی :/ فقط همین امروزه رو نمیخوام حروم کنم ازش.
دوست داشتم یک خانه ی مستقل میداشتم :/ یک خانه ی خیلی خیلی کوچک :/ از همان ها که معمار خودش را کشته تا خلاقیت بخرج بدهد و وسایل را یک جوری جا دهد :/ و دوست داشتم فقط برای خوابیدن به خانه ی کوفتی ام میرفتم:/ چون آنقدر کار داشتم که فرصت هیچ چیز دیگری پیدا نمیکردم :/ اینگونه دیگر برای تفریح کردن وقت نداشتم :/ و به همه و به خودم میگفتم که به خاطر کار دور سفر و چیز های دیگر را خط کشیده ام :/ و یک آدم جدی هستم که مسئولیت دارد:/ و تازه میتوانستم به آدمهایی که کارهای جذاب میکنند , مثلا همه اش مسافرت میروند و اینها :/ کلی پُز بدهم :/ که آری من آدم مهمی هستم و نمیتوانم اینقدر وقتم را تلف کنم :/ و همچنان تحویلشان نگیرم:/ و اصلا هم معلوم نمیشود حسودی کرده ام:/سیاهی زیر چشمانم هم دیگر به خاطر بیخوابی های شبانه میبود :/ و موهای ژولیده ام هم بیشتر اوقات یکجور هایی حتی حسادت برانگیز میشد :/ و به طور کلی من دیگر شبیه افسرده ها نمیبودم :/ بلکه شبیه یک موجود به شدت فعال و فوقالعاده به نظر میرسیدم :/ که به باید بِهَش افتخار کرد :/ و از آنجایی که از پول متنفرم :/ بخش بیشتر درآمدم را هم میدادم به این و آن :/ تا بروند به جای من حال کنند:/ و اینگونه میلیون ها انسان مرا میپرستیدند:/ و بسیار جذاب میشدم :/ تازه میتوانستم با خیال راحت :/ آن تیشرتی که رویش نوشته :
I'M GOOD IN BED .I can sleep all day.را بپوشم :/ و از پوشیدنش احساسات بد به سراغم نیاید :/ بلکه حتی جزو شخصیت های کول به حساب می آمدم :/ میدانید چه میگویم?:/ من میتوانم همین کوفتی ای که هستم,باشم :/ ولی چیز دیگری شناخته شوم :/ بهشت دیگر میخواهد چگونه باشد?:/
تقصیر هیچ کس به جز خودشون نیست که مردم عادت دارن توی فهمیدن حرف های دیگران ، به طور زیاده روی گونه ای از پس زمینه های فکری و تجربیات شخصی خودشون کمک بگیرن :/ تقصیر من نیست که تو حرفای من رو با پسزمینه ی فکری خودت ترجمه میکنی :/ تقصیر من نیست که تو فکر میکنی بهت توهین شده یا اینکه من دارم حرف غیر منطقی میزنم :/ و تقصیر من نیست که بلافاصله بعد از بیرون پریدن حرف از دهان ، مرگِ گوینده اتفاق میفته:// و مردم به این موضوع هیچ توجهی ندارن که هیچ ، نمیخوان هم متوجه بشن :/
میدانی « درست مطلق » وجود خارجی ندارد :/ «درست تر » وجود دارد :/یعنی چیزی که درست تر به نظر میرسد :/با وجود دیدن این همه اعتقاد ضد و نقیضی که مردم حتی همین ده سالِ پیش داشتند و الان اشتباه بودن و ناکارامدی اش راهمه دانسته اند، نمیدانم چطور کسی میتواند اینقدر مطمعن باشد فکرش ، اعتقادش و نظرش مطلقا درست است.
بدبختانه همه ی آدما احتیاج دارن یه جایی یه طوری به یه چیزی محبت کنن . به آدم دیگه ، به سگ، به گربه، به درخت ، به هرچیزی که زنده باشه. شاید اینکه بتونه حس کنه یچیزی رو خوشحال کرده یا راضی یا هر چیز دیگه ای که به خاطر محبت کردن پیش میاد ، بهش حس مفید بودن و رضایت از خود میده . برای اینکه آدم حالش از خودش بهم نخوره . و برای اینکه خودش رو دوست داشته باشه. تا دیوونه نشه و به جنون نرسه. چه روز بدیه اون روزی که آدم به خودش ثابت کنه تو هر چیزی گند میزنه. روزی که با همه ی وجود از خودش متنفر باشه.روزی که همهی کسایی که دوسشون داره علیه ش رای بدن و بهش بگن نتونستن محبت اونُ حس کنن یا اون محبت به دردشون نخورده و حتی به مشکلاتشون اضافه کرده، روزی که بهش بگن کاش هیچوقت کاری نمیکرد و کاش هیچوقت نبود.ازون روزه که آدم همه ش بدتر و بدتر میشه ، اون خودش رو با له کردن هر ثانیه ی قلبش مجازات میکنه.بدبختانه حتی آدمایی که فقط آسیب میزنن هم دوس دارن به بقیه محبت کنن، فقط به خاطر خودشون. یه کار تماماً خودخواهانه .و شکنجه پشت شکنجه . و زخم روی زخم .
خیلی وقته به این نتیجه رسیده ام که خودِ بیسانسور ، از خودِ با سانسور خیلی زیبا تر و بهتره.
ارائه ی یک تصور کاملا سفید ، دروغی احمقانه است که تنفر و ترس را فریاد میزند.
نفرتی که در مغزم جوانه زده و هر روز بزرگتر و پر شاخ و برگ تر میشود ، برایم کشنده شده. پیچک خونخوار کوچولو ، هر روز قد میکشد، برگ های ظریفی دارد با ساقه ای به باریکی مو, که در هر روزنه ی کوچکی از قلبت جا میگیرد. شاخه هایش را دور دست و پایم پیچانده است. احساس میکنم برای حرکت کردن مجبورم میلیون تن بار را با خودم این طرف و آنطرف بکشم.تا مرز دیوانگی فاصله ای برایم نمانده . جنازه ی نیمه جانی هستم ،افتاده وسط سالنی شطرنجی و سرد، غرق در سرخی خون که از قلبش پیچکی روییده ، سیاه و وحشی و رونده ؛از سر هر شاخه اش چکه چکه خون میچکد؛ موقع گل دادنش که برسد،من مُرده ام.
رویای ترسناکی ست. باید بلند شوم .اگر روشنایی خیال خام یک کودک نادان بود ، عیبی ندارد. دوباره پیدایش میکنم ، درحالی که رد سرخی خونم همه جا را گرفته و به کثافت کشانده است.خون، کثیفی ای که پاک و مقدس است.
ا اینکه الان ساعت یک و بیست و چهار است و من پشت پنجره ی اتاقم افتاده ام و گلدون ها را دید میزنم و یک مشت کتاب هم جلویم پهن است، و فقط پهن است ، دارم میمیرم . نه راستش اصلا مردنم از این ها نیست :/ من ا اینکه نمیتوانم با کسی که دوست دارم، ارتباط داشته باشم به شدتِ فاکی ناراحتم:/ و بدتر از آن ا اینکه چیزهایی که دوست دارم اینقد دور از دسترس اند و حداقل فاصله شان با من به اندازه ی فاصلهی کهکشان راه شیری و آندرومدا است ، میخواهم خودم را بکشم:/ و به طور کلی حس گاوی دارم که باعث میشود همه اش خودم را بخورم:/ و چون خودم را میخورم ، اشتهایم کور شده است :/ مثلا الآن یک سال است که غذا نخورده ام:/و ا دست موهایم هم کلافه ام :/ دوست دارم فقط در وبلاگ خودم بپلکم :/ چون اینجا بدجور حسِ خانهی خودتان است و کسی شما را نمیبیند و کسی با شما کاری ندارد میکنم :/در واقع همان موضوع امنیت موقعیت و اینها :// حالا دیگر ربطش را نمیدانم :/ در ضمن باید بگویم از حرفهای یک اسهول هم در حد یکم فاکی ناراضی ام :/ و کلا دوست داشتم یک میمون خالی بودم و میتوانستم سرش جیغ میمونی بکشم و بهش بگویم گوه نخور :/ اما افسوس که این راه برای برقراری ارتباط بین دو انسان اصلا گویا و حق مطلب ادا کن نیست :/ و طرف نمیفهمد چرا حرفهایش گوه برداشت شده است :/ بنابراین فکر میکند حرفهایش درست بوده و ما به خاطر اینکه حقیقت تلخ است کانمان سوخته :/ که خب این درست نیست و چون یارو داشت بدون اینکه هیچی بداند زر زر میکرد اعصابمان خورد شد :/ اصلا برود به جهنم:/ به طور کلی دیگر دوست ندارم بروم جایی که مرا از اینی که هستم بهم ریخته تر کند :/ و خب من همیشه گوه میخورم و میروم جایی که مرا بهم ریخته تر کند :// زود تر تمام شو این دوران کوفتی زندگی من:/ رسماً دهانم را صاف کرده ای :///