تنبـــــــور

تنبـــــــور

_ واژه‌ای که به زبان میآید ، از آغاز واژه نیست بلکه حاصل انگیزه‌ای درونی ست که متناظر با خلق‌و‌‌خوی فرد، او را به بیان واژه وامیدارد.
(فضای خالی، پیتر بروک)

_اگه فک میکنی منُ میشناسی ، لطفا این وبلاگ رو نخون .

_معمولا هروقت شاکی‌ام به این فکر میکنم که چه خوبه یه پست جدید بنویسم=!

_te.me/peidashodeh

منوی بلاگ
شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۱:۰۵ ق.ظ

طولانی و پرچانه

دیگر حرف زدن درباره جنگ و اینکه کجا ترکیده و دیدن این شوآفهای احمقانه که امروز حیفا را ترکاندیم و اشک و اینهم فیلم زنی که با گریه التماس میکند دست از ویران کردن خانه‌اش برداریم و قهقهه زدن حوصله‌ام را سربرده. یا اینکه فلان جا را منفجر کرده اند یا کسی را کشته اند یا اینکه هرچی. خسته شده‌ام به همین زودی. کاش میشد کلا بی‌خیال کره زمین شد. میخواهم بروم و نمیخواهم بروم. میخواهم بمانم و نمیخواهم که بمانم. میخواهم چیزی باشم و نمیخواهم چیزی باشم. کلافه شده‌ام از حرافی. از اینکه مثل اینکه بعضیها واقعاً حرفهای تورا انگار نمیفهمند. از سرکار رفتن خسته شده‌ام. قیافه‌ها و کارهای تکراری. دیدن هر روز آرزو حالم رابهم میزند. اینکه هر روز آرزو را میبینم و تحملش کنم برایم کابوس است. آرزو از آن آدمهایی است که مطمئم هیچوقت نمیتوان واقعاً ارتباطی با آنها داشت. همه چیز درمورد آرزو دروغی است. نه دوستی‌اش دوستی‌ست و نه دشمنی اش دشمنی. به نظرم او اساسا به هیچ چیز و هیچ‌کس جز خودش اهمیت نمیدهد. و از عمیقاً از ما و هرچه که به آن محل مربوط میشود متنفر است. حتی وقتی نمیخواهد متنفر باشد متنفر است. حتی وقتی میخندد و با کسی گرم میگیرد بازهم از او متنفر است.اما نه او متنفر نیست. بی‌تفاوت است.گاهی فکر میکنم که شاید بی‌رحمی همان بی‌تفاوتی باشد. درست نمیدانم. اما ارتباط نزدیکی دارند. دیدن آرزو برایم تحمل ناپذیر است. میخواهم بروم کلاس فرانسه! شاید انتخاب خوبی باشد شاید هم نه. خسته هستم درکل. میخواهم بخوابم . کل یک ماه را بخوابم. کاش میشد. کاش یک ماه به آدم تعطیلات با حقوق میدادند که برای خودت هر طور که دوست داری زندگی کنی. من قول میدهم که همه‌اش را میخوابیدم:/ کاش می‌توانستم به عا بگویم که دوستش دارم یا لاقل از او خوشم می‌آید. ماه‌هایی بود که دیگر خوشم نمیآمد یا اینکه دیگر احساسی نداشتم حتی لجم را در میآورد حتی دوست داشتم نبینمش یا اینکه اصلا موقعیتی پیش نیاید که باهاش حرفی بزنم. عا همیشه ته ریش و موهایش مرتب است. دیروز از خودم میپرسیدم که چطور همیشه می‌تواند مرتب باشد. هیچوقت نشده که افسرده یا بی‌حوصله یا بی‌حس به دنیا باشد و قید اینکه هر روز اصلاح کند را بزند?:/ مثل اینکه نشده! حتی اگر شب شیفت باشد و روزش هم مجبور باشد بیاید اینجا. نمیدانم. فی‌فی هم از عا خوشش می‌آید. ولی او خیلی راحت است. و به شیوه‌ای که من حتی چندشم میشود گاهی این را نشان میدهد. به روش شوخی‌های خرکی! که البته درستش این است که به دلیل خرکی بودنشان حرص آدم را در می‌آورد. نمیدانم. آنقدرها هم برایم مهم نیست. 

لازم داشتم جایی بگویم که از عا خوشم می‌آید. دیگر نمی‌توانستم این راز را با خودم اینور و آنور ببرم، چون هر روز سنگین تر میشد. حالا این‌جا گفتم و فکر میکنم همین کافی‌ست. انگار که به خودش گفته باشم. دیگر نمیخواهد خفه‌ام کند. 

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴/۰۴/۰۱
تنبور

نظرات  (۱)

۰۱ تیر ۰۴ ، ۱۱:۲۲ محمدرضا ...

چه آدم نچسبیه این آرزو که گفتی ...

پاسخ:
هوممم👍

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی