چهارشنبه, ۲۲ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۵۲ ب.ظ
۲۷۶_
امروز ساناز نشسته بود جلوم و داشت نیمه تاریک مامان رو برام تعریف میکرد. چقد دوس داشتم این صحنه رو. حرکات لبهاش، نور روی گردنش، کش موهاشو که وسط حرفاش باز کرد و دوباره موهاشو دسته کرد و بست، صداش، انتخاب کلماتش که انگار داشت این داستانو از زبان خودش تعریف میکرد، پف زیر چشماش، اشکی توو چشاش جمع شد وقتی داشت صحنه آخرشو میگفت سکوتش، همه چیزش برام زنده کننده بود.
۰۳/۱۲/۲۲
کاش میشد فیلمبرداری کرد این صحنه رو