سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۳۶ ب.ظ
رفیق روزهای خوب، رفیق خوب روزها
دوست عزیزم، خیلی وقت است که با تو دیگر حرفی نداشتم. خیالی بودی چون. خواستم این جنون مذبوحانه را تمام کنم. از وقتی پنج سالم بود، میشناختمت. رویای تو را داشتم. میآمدم و تو را به جای آغوش مادر بغل میکردم. نه اسمی داشتی و نه جنسیتی.خود خود صرفاً آدم بودی. الآن که سرگشته تر از همیشه در این جای ناامید زندگی وایسادم بیشتر از همیشه دل تنگت هستم . آدم دلتنگ چیزی میشود که هرگز نداشته است. نداشته چون لایقش نبوده.
حالا چرا یاد تو افتادهام دوست عزیزم? شاید چون آدم گاهی به یاد مردهها میافتد بالاخره.
۰۳/۱۲/۲۱