نمیدانم چهام شده. از شب متنفرم. حس میکنم راه نجاتی ندارم. هیچی این حال و بهتر نمیکنه. نه چیزی میخوام ،نه چیزی رو باور دارم. نه امیدی به چیزی. شاید درد مرگ ایمانمه این زهرِ هر لحظه. برا حسم اسمی ندارم. یچیزی گمشده. یچیزی بوده که الان ندارمش .
نمیدانم چهام شده. از شب متنفرم. حس میکنم راه نجاتی ندارم. هیچی این حال و بهتر نمیکنه. نه چیزی میخوام ،نه چیزی رو باور دارم. نه امیدی به چیزی. شاید درد مرگ ایمانمه این زهرِ هر لحظه. برا حسم اسمی ندارم. یچیزی گمشده. یچیزی بوده که الان ندارمش .