گور
وقتی جایی برای رفتن نداری. جایی نیست . هیچکس نیست. میخواهم بروم. یکجایی که کسی مرا نشناسد. چند روز پیش داشتم به این فکر میکردم که گاهی آدم نفس میکشد اما دقیقاً برابر است با یک مرده. یعنی وقتی نباشد که تو را بشناسد هر کسی میتواند ...........حوصله تمام کردم جمله را ندارم
.گاهی حتی حوصلهی ضجّه زدنم نداری. حوصله توضیح و چرت و پرت گفتنهای زیر پوستی درباره حسرت و عقدههای خسته کنندهات. من اینقدر ناامید و غمگینم که حتی نمیتونم بوی چمنو بشنوم! حتی نمیتونم ریختن قطره های بارونو روی صورتم حس کنم . حتی نمیتونم وزش باد روی گونههامو بفهمم. اینجا که منم همه چی خاکستریه و دنیا خیلی وقته که دیگه وجود نداره.
متاسفانه در این رویه ای که برای آدم پیش میاد، به جایی میرسی که بی تفاوت میشی.
من حالا کم و بیش به این مرحله رسیدم. دیگه این قدر ناامیدی و غم به سراغم اومده که بی خیال و بی تفاوت شدم.
😑😒