بشر چطوری درد خودش رو کم میکرد که تا الان بخواد دووم بیاره؟ لابد همیشه مواد میزده:/

شاید باید بروم خودم را در شعر غرق کنم ولی قبلا هم امتحان کردم. همیشه چیزی بود که مثل خنجر آن وسط بیاید برود توی قلب کوفتی و مغزم. یک حالت ذله شدنی دارم واقعاً و دوست دارم زودتر بمیرم:/ همه‌چیز بیش از حد بی محتواس . 

من در تنهایی و تاریکی رها شده‌ام. و دلیلش این بوده که من صفات رها شدن در تنهایی و تاریکی را دارم . من ویژگی‌ای ‌ام همین است‌. مثل ماهی‌ای که در لجن‌ها زندگی میکند اما اگر بیاوری‌لش بیرون میمیرد. من دقیقاً در همین جانک یارد روحی و روانی تخمی زندگی میکنم. اکوسیستم روانیم همین برهوت بدون عاطفه است. 

نمیدانم چرا هر بار یکی میآید از روی من رد میشود! پاسخ این سوالا کجاس؟:/ اگر قرار بود بفهمم باید تا الان میفهمیدم! 

تقریباً قید همه‌چیز را زده‌ام. دنیای عوضیتان مال خودتان. 

۳ ۰