۲۰۵_
بشر چطوری درد خودش رو کم میکرد که تا الان بخواد دووم بیاره؟ لابد همیشه مواد میزده:/
شاید باید بروم خودم را در شعر غرق کنم ولی قبلا هم امتحان کردم. همیشه چیزی بود که مثل خنجر آن وسط بیاید برود توی قلب کوفتی و مغزم. یک حالت ذله شدنی دارم واقعاً و دوست دارم زودتر بمیرم:/ همهچیز بیش از حد بی محتواس .
من در تنهایی و تاریکی رها شدهام. و دلیلش این بوده که من صفات رها شدن در تنهایی و تاریکی را دارم . من ویژگیای ام همین است. مثل ماهیای که در لجنها زندگی میکند اما اگر بیاوریلش بیرون میمیرد. من دقیقاً در همین جانک یارد روحی و روانی تخمی زندگی میکنم. اکوسیستم روانیم همین برهوت بدون عاطفه است.
نمیدانم چرا هر بار یکی میآید از روی من رد میشود! پاسخ این سوالا کجاس؟:/ اگر قرار بود بفهمم باید تا الان میفهمیدم!
تقریباً قید همهچیز را زدهام. دنیای عوضیتان مال خودتان.
اینکه نوشتید "نمیدانم چرا هر بار یکی میآید از روی من رد میشود! پاسخ این سوالا کجاس؟" واقعاً وصف حال منم هست.
حتی پا میذارت روت خودشون میرن بالا ولی تو رو اون زیر له میکنن.