۲۰۴_
امروز خیلی خسته و عصبی بودم. واقعاً عصبی و دعوایی بودم. مثلا میخواستم با مهلا دعوا کنم فقط چون همیشه خیلی بچه و خنگ است و یا این دختره زهرا را میخواستم واقعا وقتی کنارم بود و حرارت بدنش به بدنم میخوردو چون یک ترم هفتی نابلد و چاق بود هل بدهم. گرمای بدنش عصبانیم کرده بود صدای خُرخُر نفس کشیدنش. همهچیز در ارتباط با حضور اون در یک اتاق با من. تصور کردم دارم دفتر استاد فرزاد را از روی میز پرت میکنم پایین چون داشت حین درس دادنش سر صبح وقتی توی اتاق هفت رفته بود آن ته و بچهها را جمع کرده بود و من سر صبح ده دقیقه دنبالشان میگشتم ، آدامس میجوید و حرف میزد. حس کردم خیلی بدم آمده از دیدنش مخصوصاً اینکه باید همهش جلوی چشمم میبود و بهش نگاه میکردم. جدیدا در رفتارش یک عدم صداقت را حس میکنم. انگار او هم از همهچیز متنفر و خسته شده و فقط دارد وانمود میکند. انگار میخواهد بپیچاند و برود. همهی این افکار را داشتم سرکوب میکردم میدانستم که اینها فقط به خاطر حال بدم است. من عصبانیم و خشمم ربطی به آدامس و گرما و چاقی ندارد. میدانستم که اور ریاکتم. دکتر ح امروز اما آنقدرها دعوایی نبود. دوست داشتم اما به رزیدنت عوضیاش میگفتم تو خیلی عوضی و کثیفی و مدام کثافت کاری میکنی. بدترین سوچورها را میزنی و برایت اهمیت ندارد چون مریضت پیر است. خیلی گند میزنی کلا و خرابکاری میکنی که جمع نمیشود گاهی:/ تو بدترین و بیسلیقه ترین پزشکی هستی که تا حالا دیدم و جزو کثیف ترین آدمها از نظر بهداشتی به نظر میرسی. واقعاً آدم افتضاحی است و به هیچکس توحه نمیکند انگار که دیگران ارزشی ندارند. خودش بیارزش است اما. واقعاً امروز که داشتم نگاهش میکردم از خودم پرسیدم این در خانهاش در زندگی خصوصیاش چقدر بیسلیقه و کثیف ممکناست باشد! و چقدر باید اطرافیانش را کلافه کند. از اینها بود که سر رزیدنت سال پایینی اش پشت تلفن فقط داد میزد! حالا خودش رزیدنت سال دوم شده جدیدا://نیازی هم نبود داد بزند پشت موبایل حالا یعنی تهدید یا بحث جدی نبود فقط حرفهایش را بلند و یکهویی میگفت :/ اینقدر نمیفهمید که توی گوش بغل دستی اش دارد داد میزند. واقعاً دوست دارم یکبار اتندش مچش را بگیرد و به خاطر اشتباهات قلمبهاش یکی بخواباند زیر گوشش چون واقعاً این چک را نیاز حیاتی دارد.