_۱۸۶
جدیدا حرف زدن اینطوریه که با یه شخص نباشه ، با چند تا آدم باشه. حرفه رو پرت کنی و بری ، ازینا که هدف دارن برای جواب شنیدنن نباشه. همه نظرشونو بگن و برن . رفتن . چقد مشتاق رفتنم. رقتن به یه سیاره دیگه. به یه کلا جای دیگه. مشکل منم. آدم آفت زمینه. هر چی پیشرفته تر باشی دردسرت بیشتره. راستش توی این افسانه هام که بگردی ، حالا بقیه رو که نمیدونم ، همین اسلام رو بلدم و شنیدم. میگن آخرش امام زمان بیاد و همه چی تموم شه. میدونی ته ته ته تهش آرزوش اینه بشر تموم شه. همه آرزوی مرگ دارن . ازین مسخره بازی خسته ام . شاید خسته ایم. شاید نفرین آدم همینه. توی همه ی داستانایی که میشناسم ، آدما زمینو نمیخواستن. زمینم اونارو . وقتی که همه بریم ماجرا خوب تموم میشه.
من سفر رو خیلی دوس دارم . ولی خیلی وقته هیچجا نرفتم. حتی اگه فرصتش باشه ، خیلی بعیده که حوصله شو داشته باشم یا بهم خوش بگذره.
نمیدونم بشر چیه. کجا میتونم برم که خودم باشم? ولی آدم خودش رو در نگاه دیگران میشناسه. چطور گذشته رو پاک کنم ? اون پاک نمیشه. چطوری ثابت کنم ا اشتباهاتم سیرم? نمیدونم . چطوری کاری کنم که به خاطر حطای گذشته هر بار قضاوت نشم؟ نمیدونم. شاید راهی نیست.
خسته م . دوس دارم یه مدت نباشم . کاش میشد . میشد که بری تو مرخصی و کسی نفهمه. دنیا پر از دام و تله س. هیچکدوممون جون سالم به در نمیبریم . همه یسری مفلوک بخت برگشته ی سلاخی شده.