من با حس تب و زخم شدن گلو توی این راهرو به قلبم فکر میکنم . به اینکه چقدر او همه چیز من است . و بعد عطر و اسپری یک زن رهگذر توی دماغم میپیچد و من از سرفه کبود میشوم :/ و هنوز این آدم نمیفهمد وقتی میخواهد لش سنگینش را ببرد یک جایی که مردم برای بیماری کوفتیشان دور هم جمع میشوند به خودش ازین چرندیاتِ بیجا نزند:/

۲ ۰