176_
...پس از خطابهی مدیر، در ضمن که همه به طرف تالار ناهارخوری در راه بودند، کنشت با پرسشی به استاد نزدیک شد. گفت: مدیر به ما گفت در خارج کاستالیا در مدارس و کالج های عادی چیزها چه جورند. گفت که در دانشگاه ها دانشجویان برای حرفه های (آزاد ) درس میخوانند . اگر حرف او را درست فهمیده باشم اینها حرفه هایی هستند که حتی در کاستالیا ما نداریم . معنی این چه چیزی است؟ و چرا ما کاستالیایی ها باید از آن محروم باشیم؟)
استاد موسیقی مرد جوان را به کناری کشید و زیر یکی از درختان غولپیکر با او ایستاد. لبخندی تقریبا زیرکانه پوست دور چشمان او را به وقت جواب گفتن چروکیده کرده بود. ( دوست من اسم تو کنشت است و شاید به همین دلیل کلمه ی آزاد برای تو اینقدر فریبا ست. اما در این مورد آن را زیاد به جد نگیر.وقتی غیر کاستالیاهایی ها از حرفههای آزاد حرف میزنند ، این کلمه ممکن است خیلی جدی و حتی الهام بخش باشد . ولی وقتی ما آنرا به کار میبریم کلمه را به طنز میگوییم. آزادی در آن حرفه ها فقط در آن حد موجود است که شاگرد حرفه را خود را انتخاب میکند. این یک ظاهر آزادی پدید میآورد ، هرچند در بیشتر موارد انتخاب را کمتر خود شاگرد انجام میدهد و بیشتر کار خانوادهی اوست . و چه بسا پدران که حاضرند زبان خود را گاز بگیرند تا بگذارند پسرشان آزادانه انتخاب کند . ولی این شاید بدزبانی باشد. از این ایراد بگذریم. حالا میگوییم آزادی وجود دارد ، اما محدود است به یک عمل بیتای انتخاب حرفه . بعد از آن همه ی آزادی تمام شده است.
دکتر یا مهندس یا وکیل وقتی درس خود را در دانشگاه آغاز میکند مجبور است به مجموعه دروس خشک و سختی گردن بگذارد که به یک رشته امتحانات ختم میشود . اگر این امتحانات را بگذراند ، جواز خود را میگیرد و میتواند از آن پس حرفهی خود را در آزادی ظاهر دنبال کند. ولی با انجام دادن این کار بردهی نیروهای پست میشود . به توفیق ، به پول، به بلندپروازی، جوع شهرت، بدین که مردم او را میخواهند یا نمیخواهند متکی میشود. باید به انتخاب گردن بگذارد ، باید پول درآورد، باید در رقابتِ بیرحمانهی طبقات ، خانواده ها ، احزاب سیاسی ، روزنامه ها شرکت کند. در ازاء آزاد است کامیاب و متنعم شود، مورد نفرت ناکام ماندگان شود ، یا برعکس.
برای شاگرد برگزیده و بعدا عضو سلسله،همه چیز وارونه ست . هیچ حرفه ای را «انتخاب» نمیکند. گمان نمیبرد که در مورد استعدادهایش بهتر از معلمانش قضاوت میکند.مقام و شغلی را که در درون سلسله مراتب افراد مافوق او برای او انتخاب میکنند میپذیرد_یعنی اگر مساله برعکس نشود و کیفیات تیزهوشی و خطاهای شاگرد معلمان را وادار نکند او را به جای دیگر بفرستند_ در میان این عدم آزادی ظاهر ، هر شاگرد برگزیده از حداکثر آزادی متصور بعد از دوره مقدماتی بهرهمند خواهد شد . آنجا که فرد در حرفههای«آزاد» باید به دوره ی باریک و خشک دروس با امتحانات خشک گردن بگذارد تا برای مشغلهی آینده خود تعلیم ببیند ، شاگرد برگزیده ، همینکه مستقلا به درس خواندن پرداخت ، آنقدر از آزادی بهرهمند میشود که بسیاری هستند که همهء عمر مطالعات بسیار و غالبا تقریبا ابلهانه را انتخاب میکنند و ممکن است مادام که رفتار ایشان تباهی نگیرد بدین کار ادامه دهند . معلم طبیعی به عنوان معلم استخدام میشود ، مربی طبیعی به عنوان مربی، مترجم طبیعی به عنوان مترجم. هر یک گویی به میل خود ، راه خود را به سوی محلی که میتواند خدمت کند و با خدمت کردن آزاد باشد میابد. وانگهی باقی عمر خود نیز از آن «آزادی » مشغله که یعنی بردگی وحشتناک نجات یافته است . از تقلا برای پول ، شهرت ، مقام چیزی نمیداند . هیچ احزابی و هیچ دهگانگی ای میان فرد و اداره ، میان آنچه خصوصی ست و آنچه عمومی تشخیص نمیدهد ، هیچگونه اشکالی بر کامیابی ندارد . حالا میبینی پسرم وقتی ما درباره حرفه آزاد چیزی میگوییم ، لفظ «آزاد» تا حدی معنی طنز میدهد.
-بازی مهرهی شیشه ای ، هرمان هسه، ترجمه پرویز داریوش