گوریل انگوری:/
تا حد شدیدی عصبانی ام . از آن عصبانیت هایی که صد سال با آدم میمانند و هر چیز کوچکی باعث میشود در مغزت انفجار حس کنی. ممکن است سر مردم بیخودی داد بکشی و واکنشهای زیاد از حد لز خود عوضی ات بروز بدهی . ممکن است آسمون ریسمون ببافی و مردم را ذر ذهنت دار بزنی . تو حق نداری هیچ کدام را انجام دهی و این سرکوب خشم دارد مرا دیوانه میکند . فکر میکنم مشکل اساسا در فهماندن باشد . مثلا واقعا نمیدانم چگونه باید به مردم خودم را بفهمانم . بگویم چه چیزی را من نمیخواهم برایم انجام دهند یا چه چیزی را میخواهم که انجام دهند. چه چیزی حریم خصوصی آدم است و تا کجا میتوان در زندگی یک نفر دخالت کرد کی کمک کردن شما واقعا به درد بخور ست و کی دارد واقعاً گند میزند به من.ولی نه من میدانم اینهایی که گفتم هم همه اش بهانه بود . آن اصل مطلب یک چیز دیگر است. من از دست خودم عصبانی هستم چون کسی باعث شده حس احمق بودن کنم ، حس اینکه وقتم را تلف کرپم . حس ورشکسته بودن . اینکه بازنده ای .از خودم ناراحتم و از کسی که باعث شده از خودم ناراحت باشم به این دلیل متنفرم . همه اش برمیگردد به خود آدم. دائم داری به خودت فحش میدهی . از دست خودت کلافه ای و حس میکنی باید سرت را بکوبی به دیوار و دیگر طاقت نداری حتی یک نفر دیگر از اطرافیانت گند جدیدی بزند چون در هر صورت به تو هم مربوط میشود .
بله درست نوشتید.
همه چیز برمیگرده به خود آدم.