شصت وَ یک
یک چیز هایی همیشه هست که طبیعی ست . طبیعی ست ولی آزاردهنده. نمیتوانم اعتراضی کنم ولی در درون خیالات بی انتهایم به همین چیزهایی که طبیعی و منطقی به حساب می آورمشان ، به همین چیزهایی که پیشبینیشان بسیار بدیهی است ، اعتراض میکنم. انگار که حقی از من ضایع شده باشد ، چیزی را طلبکارانه طلب میکنم. اما در درون خودم. بروز دادنش را زشت و ناحق میبینم . شاید هم فکر میکنم به زبان آوردنش چیزی از من کم میکند و باعث میشود خُردتر شوم. هر چه هست ترس است. ولی ترس از چه چیز یا چه چیزهایی را درست نمیدانم . ولی میتوانم حدس بزنم. شاید همه ی موارد انگیزه ی این تناقض ظاهری و باطنی باشد!
مثلا اینکه میدانم کسانی که با من در گذشته رابطه ی دوستانه ای داشته اند ،در گذشته ای که مثل امروز هر روز احساس شرم از زندگی کردن با من نبود، حالا که زمین خورده و خاکی شده ام، مرا ترک کرده اند.این کاملا منطقی است. و حق میدهم . آنها آدم های سرگرم کننده تر ، شاداب و سرزنده ای را اطرافشان میبینند .این یک اتفاق عادی و قابل پیش بینی ست. یک واقعیت است.ولی نمیدانم حالا که میشود برایش دلیل آورد و حرفی هم باقی نمیماند، چرا من توقع دیگری داشتم یا دارم. این ناراحتی برمیگردد به نتوانستن خودم ؟ من که همیشه از دست خودم عصبانی هستم . شاید این هم یکجور گیر دادن به این و آن باشد برای اینکه بهانه برای خودت بتراشی. ولی این سوال همیشه هست که من برایم مهم نبود که دیگری چه جایگاهی داشت. فقط همینکه خوش میگذشت و میتوانستم کاری کنم که خوش بگذراند کافی بود .ولی دیگران اینطوری فکر نمیکنند?شاید هم موضوع فاصله گرفتن دنیا ها باشد. و اینکه آدم ها دوست دارند فاصله بگیرند. همیشه از اول چیزی را شروع میکنند و از قبلی فاصله میگیرند. اینکه من همیشه متفاوت و جدا مانده هستم دیگر نباید برایم ناراحت کننده باشد. شاید هم تنها چیز سرگرم کننده ی من همان چیزهایی بوده که برای من اهمیت ندارند.حتما هم همین است. چیز دیگری نداشته ام که آدم دیگری نتواند مثلش را داشته باشد یا بهترش را رو کند.
ولی نمیدانی چقدر این روزها دوست دارم کنارم باشی دوست من . البته میدانم که به تو خوش نمیگذرد و باید از لذت بردنت از دیگری صرفه نظر کنی یا اینکه بدبگذرانی و این یک فداکاری است.
سوال اینجاست که اگر یک وفاداری ست ،پس چرا من انتظار دارم انجامش دهی. این خودخواهی ست. حتی اگر بگویم اگر جایمان عوض میشد من این کار را میکردم ، پس از تو هم انتظار دارم، باز هم بهانه ی خوبی نیست .من همیشه زیادی خودخواهم.