پنجاه و هفت
سرم بدجوری درد میکنه . احساس خیلی بدی دارم . ازینجا خیلی بدم میاد. اینجا ینی این اتاق و کلا این... کلا این مکان. همه ی آدما خائنن.بلااستثنا همه خیانت میکنیم. اصلا تو خونمون ـه. موضوع خیانتِ معروفی که ممکنه بین دوتا زوج که تو رابطه ان رخ بده،نیست. کلا مدلای مختلف رو میگم. نمیدونم قضیه چیه. اصن میدونی حتی موضوع فقط خیانته نیست. موضوع میتونه حتی خیلی تهوع آور تر بشه. بدترش اینه که اون آدمه پناه ببره به کلمات. پناه ببره به کلمه و بگه که خیانت به تورو برای تو کرده.ینی برای پیشرفت تو یا برای آرامش تو یا به هر حال.... میدونی اینجاست که علاوه بر اینکه آدمی هستی که خیانت دیده مقصر هم میشی و خیانتکار فداکار میشه.درحالی که میدونی حقیقت نداره و فقط برای تبرئه س.این رو ... این رو دیگه واقعا نمیتونم بدون سر درد و حس تنفر و تهوع بگذرونم میدونی... این...این خیلی کثیفه. اصولا به نظرم بزرگترین لطفی که خدا بهمون کرده این بوده که کلمه رو به ما داده . واقعا خدا کلمات رو از ما نگیره. اگه نبود نمیدونستیم واقعا به چی پناه ببریم از دست خودمون. البته اینکه جلوی چشمت بهت خیانت بشه و بعد در همون لحظه انکار بشه و باز هم کلمات... میری سمت کلمه و تو چشای طرف نگاه میکنی و میگی یجور دیگه بوده ... همه چیزو ...پوف ... انکار میکنی.میدونی اینم خیلی سردرد آوره ... بدترینشم اینه که میدونی ... خودتم از همین قماشی... خودتم عیناً همین کار را رو کردی ...و بازم تکرار میکنی ... اینجاست که دیگه باید بالا بیارم . آخرشم باز حال بهم خوردنم از خودم بود.
من میگم کمتر به کلمات فکر کن ... اینقد هم نزن کلمات رو... اتفاقات رو حرف هارو...
میشه ها نگو نمیشع ! شدنو میشه تو بخواه ، این همه جنگ اعصاب درست کردی که چی...
اروم کن خودتو...
تا بیشتر اذیت نشی!