و نمیداند که من در زهر می شویَم / پیکر هر گریه ، هر خنده
شب را تا صبح منتظرش ماندم . منتظر تا بیدار شود از خواب غمگینش. او شبیه یک دختر بچه ی کوچک لجباز میخوابد. وقتی میخوابد ، بیشتر شبیه اسمش می شود . معصومانه و گرم. دوست دارم ، دوست داشتم همواره شادی را بهش هدیه میدادم .لبخند که بزند، انگار که من همه ی عمر خوشبخت بوده ام. منتظرش ماندم تا بیدار شود . تا بگوید بیا و دست هایش را برایم باز کند . مادر ، تو چقدر بی نهایت هستی . و من چه سنگدل نابینای کودنی هستم . من تورا میخواهم . تویی که گم کرده ام آغوشش را . هر چند که هرگز مرا بغل نکنی ، دوست دارم زیباییت را ببینم. رضایت تو بسیار بزرگ است و اراده ی من بسیار کوچک . ولی من همیشه عاشقت هستم ، حتی اگر مرا نخواهی . من همیشه عاشقت هستم ، حتی اگر سهمم از تو تنها از دور ایستادن و تماشا کردنت باشد.
دوست دارم همه ی دردسر هایم را پاک کنم ، دوست دارم روشنایی را برگردانم .