من از خواب بیدار میشم، ساعتو نگاه میکنم، منتظرم ، صورتمو میشورم ، به دیروز فک میکنم ، به پریروز ، به هفته ی پیش و به ماه قبل ، میرم تو آشپزخونه ، غذا میخورم، میام اتاقم، با یه کاری سرمو گرم میکنم ، شاید دوباره بخوابم دوباره بیدار میشم ، سر خودمو گرم میکنم ، میرم تو حیاط ، تو ی جاهای مختلف خونه قدم میزنم ، و شاید باز دراز بکشم . بعد ساعتو نگاه میکنم ، ساعت چهاره .چهاره لعنتی ، بعد منتظر میمونم ، شاید با یکی چت کنم ، بعد شب میشه .منتظرم . میرم تو آشپزخونه ، میرم تو اتاقم ، کامپیوترو روشن میکنم ، به وبلاگم سر میزنم ، به وبلاگ بقیه .سعی میکنم چیزی یاد بگیرم ، باز منتظر میمونم . منتظر میمونم ، منتظر منتظر منتظر ، منتظر میمونم تا خوابم بگیره ، تا بخوابم و صب دوباره با همون حس انتظار بیدار شم. من فقط منتظرم . منتظرم تموم بشه.