تنبـــــــور

تنبـــــــور

_ واژه‌ای که به زبان میآید ، از آغاز واژه نیست بلکه حاصل انگیزه‌ای درونی ست که متناظر با خلق‌و‌‌خوی فرد، او را به بیان واژه وامیدارد.
(فضای خالی، پیتر بروک)

_اگه فک میکنی منُ میشناسی ، لطفا این وبلاگ رو نخون .

_معمولا هروقت شاکی‌ام به این فکر میکنم که چه خوبه یه پست جدید بنویسم=!

_te.me/peidahshodeh

منوی بلاگ

فردا یک امتحان غول دارم. میانترمش را نصف گرفته‌ام. دیگر هم حوصله سر و کله زدن‌ها را ندارم‌. این را البته از سه ماه پیش فهمیدم که دیگر آنقدر پیگیر نیستم. از وقتی که فهمیدم همکلاسی‌هایم چقدر کور و نابینا هستند و ذات ملت در عادت است. اینکه به صورت ذاتی علایق تو را بو میکشند تا نقاط ساده لوحی تو را بفهمند. آدم در چیزهایی که دوست دارد ساده‌لوح است. منکه اینطورم. 

هر روز که میگذرد من دورتر میشوم و از خودم عصبانی‌تر. بی‌اعتماد تر به خودم میشوم . 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۰۲ ، ۱۸:۰۵
تنبور

مردم همیشه خیلی زر میزنند. کلمات بی ارزشی که بالا آورده میشود. همه بی معنی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۰۲ ، ۱۵:۱۹
تنبور

نمیدانم چه‌ام شده. از شب متنفرم. حس میکنم راه نجاتی ندارم. هیچی این حال و بهتر نمیکنه. نه چیزی میخوام ،نه چیزی رو باور دارم. نه امیدی به چیزی. شاید درد مرگ ایمانمه این زهرِ هر لحظه. برا حسم اسمی ندارم. یچیزی گم‌شده. یچیزی بوده که الان ندارمش . 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۰۲ ، ۲۳:۴۰
تنبور

چهارشنبه‌ی سرد تنهای تعطیل غمگینی است. از روزهای تعطیل خوشم نمیاید. بعضی‌ها سرنوشت خاصی دارند. هیچوقت از کلمه‌ی سرنوشت خوشم نیامده. برایم معنی قابل فهم و دقیقی نمیدهد انگار .یک خواست معنوی . آنقدر شدید که برای انجامش نیازی به حضورت هم نیست فقط کلمه‌ی اسمت کافی است تا خون جاری شود. روح پشت هر ورد و طلسم احتمالا همینگونه به وجود میآید. اسمت را به زبان می‌آورند و دیگران میمرند، عذاب میکشند‌‌ یا که استخوانهایشان له میشود. 

مرا ول کرده‌ای و رفته‌ای. من از فاصله هم متنفرم. من شک کرده‌ام به بودن تو . شاید نبوده‌ای هرگز. ذهنِ خودم بوده کنار خودم! دوست دارم راهی پیدا کنم. اما راهی هست؟ شاید نیست. من واقعا بدون تو هستم دیگر؟ منکه باورم نمیشود. نمیدانم چه میگویم . هذیان هایم پایانی ندارند. من حرفم چیست اصلا؟ اینکه این گپ توی قلبم راهش به گلویم رسیده و دارد خفه‌ام میکند؟ خب که چه؟ چه اهمیتی دارد؟ 

واو خدایا .... حتی فکرش را هم نمیکنی که بشر چه کارهایی با خودش میکند! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۰۲ ، ۱۱:۳۲
تنبور

دردی که من توی استخوانام حسش میکنم، دردی که توی بدنم حرکت میکنه. لرزی که دستامو سرد میکنه. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۰۲ ، ۲۲:۳۶
تنبور

امروز سر عمل هرنی‌اینگوئینال مریض سرفه کرد، روده‌ش همراه سرفه‌هه زد بیرون از اینسیژن، خیلی بامزه‌ بود واقن. 

هیچوقت فک نمیکردم چنین چیزایی بامزه‌ و عجیبی وجود داشته باشن توو زندگیم! :/

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۰۲ ، ۱۳:۰۰
تنبور

من حتی نمیتونم وقتی چشمم بهت میوفته ازت عصبانی باشم. حتی نمیتونم خشمی که دارمو بروز بدم . نمیدونم تو چی ای 

نمیدونم هیچی نمیتونم بفهمم 

همه چی انگار دستِ تو عه 

تویی که میدونی چیکار میکنی ولی واقعاً میدونی چیکار میکنی؟! حس میکنم در برابرت ورژن جدیدی از خودمم که باهاش آشنا نیستم!

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۰۲ ، ۲۲:۴۳
تنبور

بهش فک کردم و دیدم هیچی ندارم که بگم 

ریدم به این دنیایی که ساخته، ساختین یا ساختیم، هرچی،مهم نیست.

 حالم بهم میخوره ازش

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۰۲ ، ۲۱:۲۶
تنبور

کاش یجایی توو دانشگا میشد پیدا کنم که شبام برم اونجا بخوابم. تو ساختمون اداریش نه خوابگاهش . شب تا صب همین بازی بازی دانشگا و شر و ورای دیگه سرم رو گرم میکرد تا وقتی روز مرگ فردا می‌رسید:/

کاش به جایی تعلق داشتم که شب تا صبح باید براش وقت صرف میکردم ، همه‌ی زندگیم رو می‌بلعید. من باید عضو چیزی بشم که منو از دلتنگی یا نیاز به وابسته بودن به آدمی دور کنه. اینقد شلوغ و خسته‌م کنه که یادم نیفته کسی نیست. 

ولی نمیشه همیشه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۰۲ ، ۱۹:۰۲
تنبور

امروز کاراموزی جبرانی رو غیبت کردم. پا نشدم برم.‌ میدونم مث سگ پشیمون میشم. لاگ بوک پر نشده رو چطوری توو یه روز پر کنم؟:/ این سوالیه که باید شنبه از خودم بپرسم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۰۲ ، ۰۸:۰۶
تنبور